دلم گرفته بود. قد آسمون پاییز. هر چی توی نت می چرخیدم باز نمیشد. هیچ مطلبی رو نمی تونستم لایک بزنم. دوسشون نداشتم. هیچ کدوم به دلم نمی چسبید که شِیر کنم.
توی خونه هم هیچ کس پایه نبود که باهاش برم بیرون و چرخی بزنم تا شاید این همه فکر که به سویم هجوم آورده، رهام کنه. راهی نبود.
هر کس پاتوقی داره. منم واسه خودم پاتوقی دارم. بیشتر توی پاتوقم درس میخونم. اولین بار بود که توی پاتوقم می خواستم آپ کنم. لپ تاپ را برداشتم و رفتم اینجا:
اول با موبایلم که مربوط به عهد دیناسورها میشه ۱ عکس گرفتم و بعد روی تاب نشستم و نوشتم.
نوشتم که دلم بهاریه. بعد یادم اومد اون چشامه که بهاریه.
نوشتم هوا زمستونیه اما اینجا برفی نیست.
اینجا تابستونش بس طولانی است.
اینجا دل یه نفر هوایی است. شاید هم حالی به حالی است.
.
.
.
اینجا حیاط خانه ماست.
پانوشت:
کلیک برای دانلود: سلام
خسته ام خسته (خسرو شکیبایی)
ای خدا باز خودت هوای ما رو داشته باش…