یه حس عجیبی دارم این روزا.
شبیه کسی شدم که داره قایم باشک بازی میکنه و نوبتش شده که چشم بذاره. به چه سختی تا ۱۰۰ شمرده و خدا میدونه که چقدر حوصله اش سر رفته تا رسیده به ۱۰۰ و به چه امیدی این کا ر رو کرده و فکر میکنه که کار تمومه. حالا هر چی میگرده، هیشکی رو پیدا نمیکنه. از بس گشته خسته شده. حالا کم کم داره از اون همه دوست نا امید میشه. الان دیگه ایستاده و فقط نگاه میکنه. ببینه حرکتی، صدایی، نشونه ای نیست؟؟
از امروز ۵۰ روز مونده تا عروسیمون، ان شاالله.
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…
دعا میکنم انشالله خوشبخت و عاقبت بخیر بشی
و زندگیتون پر باشه از صفا و محبت
(یه دسته پر از گل صورتی)