دلش گرفته بود…

دلش گرفته بود. از زمین و زمان. غصه در دلش آماج می‌زد. می‌گفت دوستم را دیدم که آرایش می‌کرد. می‌خواست سر کلاس نیاید (و بالاخره هم نیامد) رفت سر قرار. افه پسره را می‌امد. زانتیا دارد. ۲۵ سالش است. از زیر زبانش کشیده بود که از دوستانِ چتی اش است.

دلش گرفته بود. دوستش داشت غرق می‌شد. جوابی برایش نداشتم. مرهمی برای غصه‌هایش نداشتم. دوستش عبرت نگرفت از دفعه قبل که پسرعمویش او را دیده بود و … .

دلش گرفته بود از زمین و زمان.

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

6 دیدگاه برای «دلش گرفته بود…»

  1. تنها نهی از منکر به ذهنم می رسه که بگم.
    متاسفانه اینم به دلیل اینکه شاید در ما جنبه دنیای ارتباطات نیست و یا هست فرهنگش نیست و یا هست عمل بهش نیست و یا هست و اون قضیه دوستش یه مهمونی خانوادگی بوده و …
    خیلی بده که کسی قدر و ارزش و منزلت خودش رو ندونه و بد تر اینکه گاهی اوقات تلاشت رو برای فهموندن این مطلب و نجاتش می کنی ولی نمی تونی جلوی این غرق شدن رو بگیری .

  2. احتمالل دلش گرفته بود از اینکه چرا دوست پسره خودش زانتیا نداره!!!!!!!!
    دختر ها همشون یا ۹۹% همینن!!!!!!
    صادقانه نگاه کنید!لطفا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


    iهر چه صادقانه نگاه میکنم میبینم که اینطور نبوده. آن پسرک هم احتمالاً آنروز ماشین پدرش را آورده بود و الا دانشجو باشی و زانتیا داشته باشی؟!

    در ضمن خیلی کلی تقسیم بندی کردید. صادقانه ۹۹ درصد؟؟

  3. سلام
    بگو اخرش که برگشت سالم بود؟
    چه روحی و چه جسمی.
    بگو همان بود که رفته بود یا روحش را به زانتیا فروخت؟


    نمی دانم ولی هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.