حرفم نمیاد

میخوام بنویسم اما حرفم نمیاد.آره حرفم نمیاد. یه روز هم که نمی خوام سیاسی بنویسم این شکلی میشه. آقا (خانم) من چرا هیچ حرفی به جز سیاسی به ذهنم نمیرسه؟ چند روزه رسماً به مقام معاونت نائل آمدم. تا الان غیر رسمی بود و الان رسمی شد و رفت پی کارش. اصلا از این موضوع خوشحال نیستم. من تا حالا یک عدد کلانتر خوشحال ندیدم. همه بعد از دو روز دپرس میشن. کلانتر بودن = بدبخت بودن است. حداقل این اعتقاد منه. مریم جونم اگه موافق نیستی با سر برو تو دیوار. تو که خودت دو سال کلانتر بودی و میدونی چقدر کاره به حقیقت دشواریه. حالا من فاصله خودم رو از کلانترها حفظ کنم. باید دور از شتر خوابید تا مبادا صبحی زود که به قصد دانشگاه از خانه خارج میشویم، ببینیم که یک عددش (منظورم شتر است) در خانه مان خوابیده است.

یه بوی گندی دانشگاه رو فرا گرفته. فکر نکنید بوی مواد ضد عفونی کننده است. نه. بوی امتحان است. تا قبل از شروع امتحانات حس خوبی داشتم اما هم اکنون احساس تهوع شدید نسبت به امتحانات دارم. در ضمن همین جا از آقای جرج یول بسی سپساگذارم که کتابشان آنقدرها هم سخت به نظر نمیرسد و ایراد از مخاطب بوده. کتاب جرج یول پیش کتاب پاراگراف نویسی مان لُنگ می اندازد. یا جلو کتاب mosaic 2. مخصوصا اگر استادش … باشد. یک عدد استاده به حقیقت سخت گیر. دقت کنید: به حقیقت سخت گیر. خیلی دلم برا خودم میسوزه. خیلی زیاد. این پست ادامه دارد. ادامه اش برای یک نفر خاص است که رمزش هم شمارۀ موبایلش است(بدون صفر اولیه).


ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.