تابستونه فصل شادی و خنده بچه ها توی کوچه گرم بازی مثل چندتا پرنده!!!
خُل نشدم. امروز آخرین امتحانم رو دادم. آواشناسی.امروز شروع تعطیلات بیش از
یک ماهه میان ترم هستش. امروز هم مراقبمان خوب نبود. استاد گفته بود که بیشتر
سوالها تستی هستند. اما یک سوال هم تستی نداد و تا دلتان بخواهد سوالهای نقطه چین
موجود بود. ۳۵ تا سوال بود. ۱۷ تا به صورت کاملاً تشریحی. استاد گرام، سر جلسه
امتحان هم نیومد. دست مریزاد استاد!
بعد از امتحان به همراه مهرنوش، گشتی
در پاساژها زدیم. مهرنوش ۳۰ و من هم ۵۰ هزار تومن خرید کردیم. این گشت که خوشی شروع
تابستون ما بود. حدود ۴۵ دقیقه طول کشید. امروز داشتم برای تعطیلات دل انگیزم
برنامه میریختم. شروع رو داشته باشید: فردا سفرۀ حضرت ابوالفضل داریم. و امروز کلی
کارهای زمینه سازی بود که من هیچ کمکی نکردم!! امروز ساعت ۱۱ و نیم که آمدم خونه.
یک ساعت و نیم خوابیدم و با چشم های کاملاً بسته کمی ناهار خوردم. نماز را خوب
یادم نمیاد که چطور خواندم و شیرجه زدم روی تخت. تا ساعت ۷٫ نمیدونید که چقدر خوب
بود. وقتی که خسته هستم از دیدن تختم لذت میبرم. خیلی دوسش دارم.
امروز نا پرهیزی کزدم. برای اولین بار در طول زندگی ام، درباره مسائل شحصی ام
صحبت کردم. یا به عبارت دیگه، درد و دل کردم. با زنداداشم. همین طوری نگاهم کرد و
به حرفام گوش داد و بهم انرژی مثبت القا کرد. فکرنکنید که افسرده بودمااا… نه…
من نه افسرده بودم و نه افسرده هستم و هیچ
وقت افسرده نخواهم شد. چون یه بهمنی به تمام معنا هستم . یه گلولۀ شادی، گلولۀ
انرژی.
اینم بگم که سورپرایز بشید…نه نمیگم. فردا شب هم میخوام بیام و آپ کنم. باید
یه سوژه ای داشته باشم که درباره اش بنویسم دیگه. اگه تمایل دارید حدس بزنید که چی
میخوام بگم.
فردا از حاشیه های سفره میگم و اون خبر خوبه رو شـــاید بهتون دادم. البته
هنوز کاملاً قطعی نشده. اما امیدوارم که بشه.
پ ن: برا اینکه فضولی تون بیشتر گل کنه، این رو هم اضافه میکنم که برنامه فوق
ذکر نشده، مربوط به برنامه ریزی ام میباشد. هر چند امرش خیر است.
ای خدا بازم خودت هوای ما روداشته باش…