دیشب ، نصف شب همسر پاشد رفت بخاری رو زیاد کنه، .پاش رفت روی این عروسکه.بچه ها خواب بودن. این صداهه بلند:
به چه شب قشنگیه
دلم چه تاپ تاپ میزنه
توی خونمون مهمونیه
جشن تولد منه
مبارکه مبارک
تولدت مبارک
بعد مگه تموم میشد؟ مگه عروسکه ساکت می شد. ما استرسسسسسسس داشتیم که مبادا بچه ها بیدار بشن!
صبح بهش میگم: این چی بود دیگه؟!
گفت: شانسمونو دیدی؟ دو ساعت داشت تولدت مبارک می خوند :دی