بالاخره روز جمعه اثاث کشیدیم. فراتر از توصیف بود. روز پرکاری بود. خستگیاش فوق العاده زیاد بود. یک ماه بود که داشتیم جمع میکردیم. شکستنیها رو کمکم آورده بودیم اما وسایل سنگین مونده بودن و امان از وسائل سنگین…
اصن مرگ جلو چشام قدم میزد انقدر خسته شدم، اصن یه وعضی!
کتابخانهام را دو روز قبل چیده بودم. تو روت نگاه نمیکنم اگه فکر کنی که سر و ته گذاشته بودمش و مثل پت و مت همه اش رو خالی کردم و کتابخانه رو صاف کردم و کتابها رو دوباره چیدم… و الکتاب و ما ادراک الکتاب…
موقعی که خواستیم اتاقم رو موکت کنیم، نمیدانستیم کدوم یکی موکتشه، برا همین بازهم یاد پت و مت را زنده نگه داشتیم. چهــــــــــــــــــار بار، هی موکت آوردیم و اندازه نبود و بردیم و بعدی را آوردیم تا موکت اتاق پیدا شد! (دقت کن: چهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــار بار!)
دیگه سرتون رو درد نمیارم و نمیگم که کمد این خونه کوچیکتر بود و وسائلم همچنان روی زمین توی کارتنه و جای وسائلم نیست.(اشاره نامحسوس به پت و مت!)
دیگه نمیگم که امروز رفتیم، چرخی در محله جدید زدیم و به یک پرده فروشی برخورد کردیم و پرده انتخاب کردیم و اینا.
الان همچنان خونهمون پر از کارتن و سایل خردهریز هستش که خیلی جمع و جور کردنشون کار سختیه (دقت کن: خیلی!) …. (بازم باید بگم از نظر ِ پت و مت؟؟)
خونه قبلی، واقع در شرق رودخانه کارون بود. این یکی واقع در غرب رودخانه کارونه. الان ما آمدیم آن ور آب. الان صدای منو از فرهنگشهر میشنوید.
اصن اثاث کشی یعنی زنده نگه داشتن یاد پت و مت…
محمدحسین (برادرزادهام) بهم گفت: اتاقت مثل دستشوییه…….. فقط دَرش!
راست میگه، در همه اتاق خوابها + در دستشویی مثل هم هستند
براتون سوال بوجود نیامد که در این هیر و ویر اثاث کشی، این بلاگ چطور هر روز آپ شد؟؟
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…