یه عالم عکس رو هم تلنبار کردم که بیام آپلود کنم و پست های خوشمل بذارم….اما… امان از این وقتِ پُر…
عجالتاً آمدم بگم که امروز بازم عمه شدم.
علی کوچولو به دنیا آمد. امروز داداشم آمده خونمون. صداش می زدیم: آقای پدر! اینو که میگفتیم، گل از گلش می شکفت.
امروز توی دانشگاه کنفرانس بود و همۀ کلاسها رو تعطیل کردن. بلیط کنفرانس نفری ۷۰ هزار تومن بود. با بچه ها حساب کردیم که دیدیم، با توجه به تخصصی بودن کنفرانس فقط کیک و آبمیوه اش می مونه برامون. یه کیک و آبمیوه ۷۰ هزار تومن خیلی گرونه. از این رو در خانه نشستیم و دعا نمودیم، جهت سلامتی علی کوچولو و مادر گرامیش!!
پ ن:
۱٫ امروز مامان از بیمارستان پیامک زد: علی کوچلو بدنیا آمد.
شب به مامان گفتم که پیامکش غلط املایی داشته…. نگاهی اندر سفیه کرد و گفت: اولش نوشته بودم: علی کچلو…
۲٫علی کوچولو را هنوز ندیدم. اما خیلی دوسش دارم.
۳٫به دلیل وجود تعدد علی ها (حاج علی، علی آقا، علیرضا، عمو علی، دایی علی و …) این یکی، به علی کوچولو مشهور خواهد شد.
۴٫ تا حالا اینجا اینو ننوشته بودم: هر شب و هر لحظه که به خواب برم، خواب میبینم. حتی اگه سر کلاس چُرت بزنم هم خواب میبینم. حالا دو هفته ای میشه که همش خواب یکی از دوستان گرام رو میبینم. وقتی بیدار میشم، خنده ام میگیره. نمی دونم چرا خوابم روش کلیک کرده و کوتاه هم نمیاد!
۵و الی آخر: ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…