یک روز که داشتم کتاب pdf دانلود میکردم، نمی دونم بر اساس چه ذهنیتی پخموله رو سرچ کردم :دی
جالبتر اینکه به یه کتاب به اسم “پخمه” رسیدم. نوشته عزیز نسین و ترجمه رضا همراه است. وقتی کتاب را می خواندم، مرتبا یاد مرد هزار چهره می افتادم. پخمه شخصیتی بود بی عرضه که مرتبا به خاطر حماقت هایش و خلأهای جامعه به زندان می افتاد. مثلا اگر بخواهم قسمتی از داستان را برایتان تعریف کنم: از اتوبوس پیاده شد که به دستشویی برود. متوجه شد که جیبش را زده اند و پولی ندارد. تا رفت دستشویی و از اتوبوس جاماند. اهالی روستا او را با معلمی که قرار بود همان شب برسد اشتباه گرفتند، او هم حس کرد که چاره ای ندارد، پس خود را بجای آن معلم جا زد و به بچه ها درس داد و حقوقش را می گرفت. تا اینکه متوجه شد آن معلم در نزدیکی روستا به قتل رسیده و حالا زن و بچه ی از همه جا بی خبرش، برای دیدنش آمده اند که گرفتار ژاندارمری شد. به جرم قتل معلم، اغفال مردم، سوء استفاده از مناسب دولتی و غیره!!!! و برای بار چندم به زندان رفت.
پانوشت:
البته کتاب تقریبا یک طنز تلخ اجتماعی است اما راستش را بخواهید، پیشنهاد نمی کنم این کتاب را بخوانید :|
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…