اندر احوالات آرایه های گاوی!

سه  غم آمد سراغم، یکباره

                           مقاله و فرانسه و آرایه

مقاله و فرانسه چاره داره

                          ولی آخر کُشد ما را آرایه

 امتحان آرایه های ادبی را مثل شاخ های این گاوه می بینم که باید بشکنمش.

پانوشت:

امروز صبح، که برای امتحان میان ترم آرایه، عزادار شده بودم، به تقلید از باباطاهر شعر بالا را سرودم. (خووووب بیــــــد؟؟!)

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

سـخت تریـن سؤال جهان!


کدام دانش آموز خسته و خواب آلود به نظر می رسد؟

کدامشان دوقلو می باشند؟

چند تا زن در عکس دیده میشود ؟

چند نفرشان خوشحال هستند؟

چند نفرشان ناراحت می باشند؟


و…


www.sohagroup.com

پانوشت:

این یک ایمیل بود. خودم که دیدمش خیلی خوش خوشانم شد.

امتحانات در آستانۀ آغاز شدن هستند. میروم تا درس بخوانم. کمتر میام. ببخشید که با نبودم، بازدید بلاگهاتون میاد پایین!!

پس فردا میان ترم آرایه های ادبی دارم. استاد بهم گفته: «می افتی!!» و میدانید که میخوام به استاد بفهمونم اشتباه فکر کرده.

ای خدا بازم خودت هوای ما رو  داشته باش…

شهر من رو به زوال است، تو باید باشی!

اصلاً من می میرم برا شهردار و شهرداری اهواز.

از اول مهر تا اواسط آذر، بعید می دانم که حتی یک روز هم پله برقی ِ پل عابر پیاده خیابان نادری روشن بوده باشه.

توی پرانتز: به جرئت میگم: خیابان نادری مرکزی ترین نقطه شهر و پر ترافیک ترین، شلوغ ترین و … ترین اهواز بود. (دقت کن: بود!)

آمدن و واسه مترو نصف خیابان نادری را بستن. تا اینجا که اصلاً به مسیرم نمیخورد . برام مهم نبود. ۱تا اینکه کلهم اجمعین بستنش و مغازه ها و پاساژها نون شان آجر شد. برای پیاده ها، مسیری بس باریک باقی ماند. سرانجام از آن نادری تنها ایستگاهی برای اتوبس ها باقی ماند.

همان روز صبح آمدم برم دانشگاه. پله برقی روشن بود. جلل الخالق… وقتی از پل آمدم پایین، دیدم سر خط تاکسی ها هیچ تاکسی نیست و هیچ کس داد نمیزنه: شهرک ۲نفر، شهرک ۲ نفر…. پیام نور، پیام نور ، پیام نور…. ۱نفر آزاد،۱نفر آزاد، ۱نفر آزاد …..

آیا تاکسی ها  را آب برده بود؟ آیا تاکسی ها ترکیده بودند؟ و مهم تر از همه: چطور برم دانشگاه؟؟؟

چشمم به پلاکاردی خورد. مکانشون عوض شده بود. 

از آن روز تا به امروز، هر روزی که میرم دانشگاه و یا مسیرم میخوره به اول خیابان نادری، سوالم اینه: حالا که هیچ ماشینی از خیابان نادری رد نمیشه و فقط ایستگاه اتوبوس ها شده است، چرا پله برقی هر روز روشن است؟؟ چرا باید از پل عابر پیاده استفاده کرد، وقتی که از پل خارج میشوی، بازهم باید از بین ماشینهای عبور کنی؟؟

………………………………………………………………………………………..

شهردار + شهردار اسبق اهواز در زندان هستند (اختلاس کرده اند).

چند تن از اعضای محترم شورای شهر اهواز، زیر آب بقیه را زدند و آنها را هم به زندان فرستادند.

شورای شهر هم به دلیل کم بودن اعضا، کنسل شد.

و اکنون سوالم این است: چه کسی شهر را میچرخاند؟

از روزی که شهردار را گرفتند: آسفالت خیابان ها بهتر شد. روند ساخت مترو تسریع پیدا کرد. پل کابلی رو به اتمام گذاشته. پل جزیره تقریباً تمام شده. شهر در حال بهسازی و ساخت است کلاً.

پانوشت:

به نظرم شهردار مانع پیشرفت بود!

چه می کنید با یارانه ها؟؟ خوش میگذره؟؟!

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

اندر زیارتِ جان

اگه به هر کسی بگی چی شد که مثلاً: دانشگاه قبول شدی؟ چی شد مریض شدی؟ چطور استخدام شدی؟ قصه ای می گوید.

هر روز زندگی مان قصه است. در زمان موقع تعریف کردن قصه احساس می کنیم که پرحادثه ترین خبر دنیا را داریم، مخابره میکنیم.وقتی پست جدید میگذاریم، احساس می کنیم که هر آنکس که آنرا نخواند، بی بهره ماند! وقتی از مشکلاتمان دم میزنیم و دردِ دل می کنیم، شاید به صورت ناخودآگاه فکر می کینم که از این بدتر نمیشه!   :تاکسی خراب شد، هوا بد بود، سفر خوب بود و…

به هر حال هر حادثه، اتفاق، رویداد و مهمی را، عکس العمل چیزی یا کسی می دانیم.

این مقدمه را چیدیم که بگویم، سفر کربلایم را مدیون دعای کسی هستم که این روزها در آن وادی مقدس است و از آنجا وبلاگش را آپ می کند:

طهورا

طهورا، برگ سبزی در زندگی ام بود که قبل از سفر قبلی اش به کربلا با او آشنا شدم و التماس دعا گفتم. نمی دانم زیر قبه به امام حسین چه گفت که سه هفته نشده، زیر قبه، این بار من دعایش کردم.

موقعی که عازم بود، کامنت خصوصی گذاشت: (اینطوری نمیشه! نمیشه بیای چت؟) و این سرآغاز دوستی نادیده مان شد.

تمام این روزها دلم در حرم است. دلم با طهورا در حرم است. با طهورا به وادی السلام میروم و در سهله نماز امام عصر میخوانم و به ایوان طلای حضرت خیره می شوم.

زیارت، یک چیز است و استفاده از آن یک چیز. من همانم که از روز وداع با کربلا تا به امروز، یکسره زیر لب می خوانم: حسرت زیارت تو مونده تو این دل زارم، کربلاتو تا نبینم، آروم و قرار ندارم….

رفتم. اما بهره ای نبردم و شش گوشه ای را به آغوش نکشیدم. جمعیت مانع بود و الا اشتیاق که از وجودم فوران می کرد. عیبش این بود که اشتیاق از همۀ زائران فوران می کرد و بد مانعی بود این جمعیت.

فکر می کردم محرم که بیاید این بغض تمام می شود اما انگار تازه شروع شده است.

طهورا اینجا بود. برایم کامنت گذاشت: بوووووووووووووووووس

با دیدن کامنتش و این فکر که فراموشم نکرده و بازهم دعایم کرده و اینکه شاید، بازهم ….

بغض ِ همواره همراهم جریان پیدا کرد. 

پانوشت:

برای آنها که کربلا نرفته اند، فقط یک جمله اضافه تر بگویم:

اگر کسی چلوکباب نخورده باشد، آیا می توانید مزۀ آن را برایش توصیف کنید؟ مزۀ زیارت قابل وصف نیست و کاملاً تجربی است.

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

چند کلمه ای از محرم و کربلا…

هرسال محرم، مداحمون میگفت: آن هایی که کربلا رفتن می دونن….

آره، امسال محرم برام یه رنگ و بوی دیگه داره. رنگی از خون و بویی از تربت…


پانوشت:

دلم برای کربلا پر میزنه. دلم میخواد بازم تو کوچه های کربلا، زیر باران خیس بشم.

هنوز دلم به شش گوشه اش گره خورده… هنوز؟؟… نه… تا ابد دلم به شش گوشه اش گره خورده.

چقدر منتظر این دهه بودم. چه زود گذشت. امروز بازم لهوف رو میخوندم. در ضمیمه اش یه خاطره از آیت الله امینی آورده بود که در آخرین روزهای حیات پربرکتشون به پسرشون گفتن که هنوز بغض کربلا تو گلومه، بعد از اینکه خوب شدم، میخوام برم ۵ سال تو کربلا بمونم تا انقدر که میخوام برا  امام حسین گریه کنم. (نقل به مضمون)

احساس میکنم که ۵سال زندگی در کربلا محاله (حداقل برای من). ولی اینکه بالاخره یه محرمی باید تو زندگی هر کسی بیاد که توی آن محرم دلش خالی بشه. هر چند شاید توی آن محرم باشه که بفهمه دنیا از چه قراره و تازه دلش پُر بشه و پرپر بزنه. مگه عشق تمومی داره؟


گریه
کن ،گریه و خون گریه کن آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده است شما دیده ای
آنرا و اگر طاقتتان هست، کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم، و خودت نیز مدد
کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود، چون تپش موجِ مصیبات بلند
است، به گستردگی ساحل نیل است، و این بحر طویل است و ببخشید که این مخمل
خون بر تن تبدار حروف است که این روضه‌ی مکشوف لهوف است، عطش بر لب عطشان
لغات است و صدای تپش سطر به سطرش، همگی موج مزن آب فرات است، و ارباب همه
سینه‌زنان، کشتی آرام نجات است، ولی حیف که ارباب «قتبل العبرات» است، ولی
حیف که ارباب «اسیر الکربات» است، ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین ابن علی
تشنه‌ی یار است و زنی محو تماشاست زبالای بلندی، الف قامت او دال و همه
هستی او در کف گودال و سپس آه که «الشّمرُ …» خدایا چه بگویم «که شکستند
سبو را و بریدند …» دلت تاب ندارد به خدا با خبرم می‌گذرم از تپش روضه
که خود غرق عزایی، تو خودت کرب و بلایی، قسمت می‌دهم آقا به همین روضه که
در مجلس ما نیز بیایی، تو کجایی … تو کجایی…

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…