آرزوی آرزو


می خوام یکی از آرزوهام رو براتون بگم. دلم میخواد کتاب خوبی رو ترجمه کنم.
این آرزو خیلی با روحیات، مهارتم و همه‌چیز همخوانی داره
خب حتماً الان میخوای بگی چرا اینکارو نمی کنم؟!

چون بازار نشر مشکلات زیادی دارد. مثلا اگر همین الان یک کتاب خیلی خوب را، خیلی خوب ترجمه کرده باشم،ممکن است ناشری پیدا نشود که آن را چاپ کند.اگر خودم چاپش کنم،باید دوره بیوفتم و بفروشمش. 

و اینطوری می شود که انگیزه مان را از دست می دهیم و آرزویمان را به گور می بریم ?

و انقدر این نوشته برایم خاص بود که دوتا عکس براش گذاشتم!!!!!!! :دی

کتاب رژیم جی ال را خواندم

کتاب رژیم جی ال رو خوندم. کتاب خوبی بود. خوندنش خالی از لطف نیست. در چند فصل و بخش توضیح داد که کمتر خوردن گلوکز چقدرررررررر خوبه.من کاملاً قانع شدم. بنظرم رژیم خوبی اومد. کلی هم تعریف می داد که آسونه. سخت نیست. لازم نیست چیزی رو حذف کنید و از این صوبتا.
در یک فصل و چند بخش چندین تا دستور غذایی برای صبحانه، ناهار، شام و دسرها داد. اما من ازشون خوشم نیومد :(

دو تا از عزیزانم رو میخوام بهتون معرفی کنم: برنج ، سیب زمینی سرخ شده.
بعد این کتاب بی عدب،میگفت از اینا نخورید. مریض میشید، چاق میشید (کتاب سیصد صفحه ای,نمیبینه خودش چقدر چاقه!)

ولی نتیجه گیری کلی که داشتم این بود: تقریبا در تمام سبک های تغذیه ای،بر خوردن روغن زیتون و نخوردن روغن هایی مثل روغن آفتابگردان و … تاکید دارن. تو این کتاب دوتا نکته جالب دیدم. که در عکس زیر می بینید:

بر خوردن مرغ محلی و تخم مرغ محلی حاصل چرای آزاد مرغ تاکید داشت

میگفت برنج های با دانه های کوچک‌ جی ال بیشتری دارن.سعی کنید عدس و لوبیا بریزید توبرنج که جی الش بیاد پایین. سیب زمینی های کوچک جی ال کمتری دارند که با بیشتر پختن ماکارونی و پاستا جی الشون بالا میره. اگه الدانته پخته بشن بهتره.
و یه توضیحاتی هم درباره اطلاعاتی که روی بسته بندی مواد غذایی قید شده نوشته بود. که چی هستن وکدوما جی ال کمتری دارن

من این کتاب رو ازفیدیبو خریدم. با فرمت epubبود.بسیار راحت خوندمش. حدود دو سه هزار تومن هم قیمتش بود.بسیار راضی بودم

اگر میوه بودم


داشتم فکر می کردم، نرگس سادات اگر میوه بود،چه بود؟!  گوجه سبز

فاطمه سادات اگر میوه بود، چه بود؟! سیب گلاب
آقای همسر اگر میوه بود چه بود؟ گلابی

من اگر میوه بودم، چه بودم؟! توت فرنگی شاید!!

 چهار سال دلچسبناک

امسال حس عجیبی دارم،خیلی عجیب. سه روز دیگر سالگرد ازدواجمان است. چهار سال است که شادی و ناراحتی هایمان را ریختیم وسط.

شانه به شانه رفتیم و در خیابان های شهر،و کوچه های زندگی را درنوردیدیم (از لحاظ جمله بندی!!)

به عقب بر می گردم. من و آقاسید خیلی با هم زندگی کردیم. این همه،فقط چهار سال است؟ (با حساب عقدمان، بگو پنج‌سال)
باورم نمی شود. هزاران بار بزرگ تر شدم. درکنارش بالیدم. پس چرا حس کردم روزهایم تکراری هستند؟! من که هر لحظه در حال تغییر بودم. چه عجیب! چه خاص! 

و به این فکر می‌کنم که اگر بخواهم دلچسب‌ترین چیز را از میان این چند سال انتخاب کنم، حتما انتخابم همان حضور دلچسبش است. شیرین و لذیذ. (مثل پای  آناناس‌هایی که برایم می‌خرد. همانقدر دلچسب. همانقدر شیرین.‌همانقدر لذیذ !!)
دلم می خواهد در این پست عی بنویسم و بنویسم. انگار فوران دلم خالی می شود. اصلاً چرا امشب دلم قل قل می کند؟! شاید چون به این فکر می کنم که این زندگی خیلی بالا و پایین داشت.  و قلب ما خیلی تپید. (دقت کن: خیلی!) 

و حالا چند روزیست برای شرکت در مسابقه ای ثبت نام کردیم و منتظر نتیجه‌ی مصاحبه ایم. و اگر قبول شویم، این یکی از نقاط اوج خواهد بود. یکی از نقاط اوج…
بازم بگم. حس عجیبی دارم. بذار برات تعریف کنم. میدونم حسم شبیه چیه؟!شبیه کسیکه رفته تو دستشویی و یواشکی پیپ کشیده.برای اولین بار. گلوش تلخ شده و حالش سرجا اومده…