دورهمی دوستانه

image

شما رو نمیدونم اما سلیقه شخصی من اینطوریه که جمع های جوان، پویا که از نظری ظاهری، اعتقادی و فکری بهم نزدیکیم رو می پسندم. از نشست و برخواست در این جمع ها لذت می برم و روحم تازه می شود.
بحول و قوه الهی از این جمع ها هم که این روزها زیاد شده. اصن ما نمیدانیم تو کدومش شرکت کنیم. یکی از اونها “سه شنبه ها فیلم” است. می شود سه شنبه با هزینه ۵۰۰ تومن به دیدن فیلم های جدید الاکران رفت (جدید الاکران!!!! :مغرور) در سینمایی که انگار با همیشه فرق دارد. صدای گریه بچه ها می آید. حضور در سینما با دیدن صحنه های ناجور از تماشاچیان همراه نیس. آسوده و راحت و در عین حال، شیک و مجلسی و از همه  مهم تر: ارزان و بصرفه و در کنار دوستان گرام فیلم های روز می بینیم.

پانوشت:
ما فقط تا حالا یه بار رفتیم. خدا روزی تان کند. خوب چیزیست.

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

دخترم

از نعمت های شیرییییییین الهی داشتن دختر است.
انقدر خودش رو شیرین میکنه که میگیم وای الان میخوریمت و خودمونو راحت میکنیم.
اصلا فکر نکنید که ما ندید بدید هستیم. اما لعبتی در خانه داشتن، چیز دیگری است.
لعبتی که سرش رو کجکی از پشت مبل و کابینت میاره بیرون و بی صدا دالی میکنه. لعبتی که وسایلمان رو گم میکند و خودش پیدایشان می کند. لعبتی که ما رو دور میزند. لعبتی که با لباسهای داخل ماشین لباسشویی طرح دوستی میریزد و آنها رو از روی شیشه میبوسد و برایشان دست تکان می دهد. لعبتی که نرگس سادات است…

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

دست خط

داشتم پلو شوید درست میکردم. شویدها رو از فریزر درآوردم که بریزم تو برنج. دست خط مامانم رو دیدم که روی بسته سبزی نوشته بود: “شوید”.  به دست خطش خیره شدم.
به دست خط “مادرم”…
خدا حفظش کند

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

سلوک شخصی

تو راه بودیم و توی ماشین. سی دی سخنرانی حاج اقای فاطمی نیا رو گذاشته بودیم. درباره سلوک صحبت می کرد. اینکه سلوک فقط نماز و روزه نیست و هرکس سلوکی داره. بعضیا سلوکشون همسر بداخلاقشونه که تحملش میکنن و طلاق نمی گیرن و در کنار اون همسر رشد میکنن.

از ماشین پیاده شدیم و رفتیم. وقتی برگشتیم و سوار شدیم، من داشتم وسط خیابون گریه میکردم. نشستیم تو ماشین و آقای همسر سعی میکرد آرومم کنه. و گفت: صبر داشته باش. اینم سلوک ماست…

پانوشت:
اون روز خانوم کوچیک رو برده بودیم دکتر. و از حرفایی که دکتر میزد من خیلی ناراحت شدم و معنی واقعی استرس و فشار روانی رو با تک تک سلول های بدنم درک کردم . و واقعا  سلامتی و امنیت دو نعمت پنهان اند (امام علی علیه السلام)    :(

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

رفتیم آبادان

چهارشنبه ای که گذشت به آبادان رفتیم. در ابتدای صبح که قصد رفتن نمودیم، قابلمه غذا در پله های خانه مان ریخت و ناهارمان به مقدار نصف کاهش یافت! با قیافه ای کش آمده و اعصابی تلیت شده. سفر آغاز شد. تا رسیدیم مرکز شهر آبادان. رفتیم ته لنجی. ته لنجی های عزیزم. ته لنجی های جیب خالی کن. ته لنجی های دوست داشتنی. بوس براشون! :* ساعت ۱۱ شد. دوری زدیم و وقت نماز شد. در مسجد نماز خواندیم. بازار تعطیل شد و ما گشنه شدیم. یعنی شونصد دور در آبادان چرخیدیم که برویم لب شط (کنار رود) و در پارک ساحلیش غذا بخوریم. هر چی میگشتیم و می پرسیدیم اون پارکی که چند سال قبل در آن غذا خوردیم رو پیدا نمی کردیم. بعد از جستجوی بسیاااااار متوجه شدیم که پارک فوق الذکر در خرمشهر بوده و ما تو آبودان دنبالش میگشتیم :دی
خولاصه تو همون آبودان یه گوشه پارکی نشستیم و ناهار رو خوردیم و خانوم کوچیک رو برای اولین بار به پارک بردیم. قبلا هم رفته بودیم اما زیاد خوشایندش نبود. اما در این مکان بسیار خوشحال شد. دست میزد. با صدای بلند می خندید.
بعد هم رفتیم بازار ماهی. و واقععععععععا چه بوی گندی میداد! من همش فکر میکردم حالا اینا که شغلشون ماهی فروشیه، خیلی هم خوب! اما هر روز میرن خونه خانواده هاشون چه می کنن؟ اینا هر روز حموم میکنن؟؟

image
اسکله آبادان //کنار بازار ماهی

بعد هم رفتیم مرکز خرید کنزالمال. دوری زدیم. جنس ها قیماشون خوب بود اما ما قصد خرید نداشتیم :دی
اگه الان براتون سوال بوجود اومده که برا چی رفته بودیم؟ جواب: برای تفریح و تماشا!

image
مرکز خرید کنزالمال

همش من فکر می کردم معنی اسمش چیه؟ و چه کسی این اسم رو انتخاب نموده است؟؟!
برگشتیم به شهر و روز خوشمان را با خرید مقداری ادویه، و غذاهای خوشمزه مثل فلافل، پاکوره و سمبوسه به اتمام رساندیم. :)

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…