“من زنده ام” را خواندم

“من زنده ام” نوشته “معصومه آباد”، دست نوشته ای روشن، شفاف، زنده و پویا از خاطرات جنگ است. از دختری که جنگ را با تک تک سلول هایش لمس کرد. طعم تلخ اسارات را چشید و همچنان چون کوه ایستاده بود.
بنظر من اوج داستان آنجایی بود که آزاد شدند. البته داستان افت و خیز زیاد داشت. مثلا آنجایی که خانواده معصومه متوجه شدند که او اسیر شده هم خیلی تاثر برانگیز بود. و باز البته تر آنجایی که اسیر شدند، غافلگیری و ناباوری زیادی در داستان بود.
روایتی خواندنی است. من چاپ اولش و با جلد زردرنگش را خواندم اما فرصت نشد درباره اش بنویسم. ولی اگر به خواندن کتابهایی روایی- داستانی- واقعی و با موضوع دفاع مقدس علاقه دارید، این کتاب را از دست ندهید.

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

سلام بهمن!

ماه بهمن همیشه خوب بوده برام. ماه تولدم هست. ماهی که در آن آقای همسر به خواستگاریم اومد و برای اولین بار دیدمش. ماهیه که در آن ازدواج کردیم و سالگرد ازدوجمون هم هست. ماه خوب پیروزی هم هست!!
ماه باید مث بهمن باشه، پر از خاطرات شگفت :مغرور

ان شاالله همین بهمن امسال سال ظهور باشه. با اتفاقاتی که افتاده دلمون بسیار روشنه به ظهورش، به حضورش و به انقلابش. آقا هر چند لایق دیدار نبودیم اما ان شاالله به آرزوی دیرینه  مون می رسیم و در عصر باشکوه حکومت شما زندگی خواهیم کرد.

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

بیایید مثل آقای خط نباشیم

image
زندگی آقای خط...

به زندگی آقای خط فکر می کردم. چقدررررر به زندگی ما انسان ها شبیه است. آقای خط انیمیشنی دو بعدی است. زندگی بسیار از ما هم دو بعدی است. و حتا گاهی تک بعدی. فراموش کرده ایم که عرض زندگی از طول آن مهم تر است.
آقای خط خیلی دمدمی مزاج است:
آقای خط کسی است که تا خط زندگیش منقطع می شود، نسبت به خالقش اعتراض می کند.
آقای خط کسی است که تا از سوی خالقش چیزی به او عطا می شود، به خود غره می شود. سعی می کند نهایت استفاده را بکند. اما گند هم بالا می آورد.
آقای خط کسی است که تا سنگی بر سر راهش قرار می گیرد، نسبت به خالقش فریاد بر می آورد.
آقای خط کسی است که تا به رودخانه می رسد، از خالقش قایق طلب می کند و شنا نمی کند.
آقای خط روی خط راه میره و انگار  یادش رفته که خودشم جزئی از این خطه.

آقای خط بر روی خط با همه پستی و بلندی هایش راه می رود و این راه همچنان ادامه دارد…

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

صَـرف زمان

image

اون وختا که مجرد بودم، به این فکر می کردم که الان همسر آینده عزیزم کجاس؟ داره چیکار میکنه الان؟ روی کدوم پروژه تحقیقاتی کار میکنه؟
یا مثلا چند سالشه؟ کار و بارش چیه؟ تا اینکه مزدوج شدم.
امروز تولد همسر آینده عزیزمه! که الان میشه همسر مضارع عزیزم! همسری که در آینده بعید بود و تبدیل به حال ساده شد! نه اشتباه گفتم. حال استمراری….
همسری که ان شاالله تا همیشه کنارهم باشیم.

همسر بعید و دور  و نزدیکم… تولدت مبارک :) :گل

پ ن: حدودا بیست روز قبل تولدش رو جشن گرفتم و تمام شد :)
عکس هم عکس کیک تولد حضرت والا هستند. خودم پَز! :مغرور

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

زمستان دلگیر

اغلب زمستان ها سرد و دلگیرند. زمستان های کودکی مان سردتر بودند. صبح های سردی که مچاله شده و زیر کاپشن های قرمز و صورتی مان به مدرسه می رفتیم و شالگردنها رو جلوی بینی مان می گرفتیم. من هنوزم آن پیرمرد سیگار فروش را بیاد دارم که هر روز در یک حلب ۱۷کیلویی روغن، تخته های جعبه های میوه را با نفت آتش می زد و من همیشه کمی کنارش می ایستادم تا دستانم کمتر یخ بزنند.
امسال زمستان خوزستان دیر آمد. یکی دو هفته ای هست که در حدی سرد شده که بخواهیم بخاری را روشن کنیم.    حتا در واتساپ پیامی دیدم: “زمستان کمتر ادای تابستون رو دربیار… کمی خودت باش”
زمستان شاید سرد نبود ولی عجیب دلگیر بود. پاییز هر چند به قول اخوان پادشاه فصل هاست اما من هنوزم و تا همیشه بهار را دوست دارم. بهار زیبا و سبز. بهار زیبای جنوب.

پانوشت:
یعنی متن رو یه طوری نوشتم که انگار در حالی میرفتم مدرسه که تا زانو توی برف بودم و از کوره راه ها عبور می کردم :دی

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…