اتفاق ساده

اون روزی که یه اتفاق ساده زندگیت رو شخم میزنه. تمام فکرت رو مشغول میکنه. گذشته، حال و آینده رو میاره جلو چشمت. خواب رو ازت میگیره.
و بازهم این اتفاق رو به فال نیک میگیری و از کنارش رد میشی. توکل که داشتیم. توسل هم میکنیم. :)

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

اگه گفتی الان چی می چسبه؟

شب بود. عمیقا حوصله مون سر رفته بود.
+ اگه گفتی الان چی میچسبه؟
-چی؟
+ کیک موز دبل چاکلت با کاپوچینو :مغرور
–  اوهوم :|
+ اما نه کیک داریم. نه موز داریم. نه کاپوچینو
– اوهوم :|
+ اوهوم :|

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

باز مرغ دلم میل پریدن دارد

بعضی وقتا یه چیزایی خیلی دل آدم رو می لرزونه. چند وقت قبل برای یکی از اساتیدم تو واتساپ پیامی فرستادم و ایشون هم گفتن که پیگیری میکنن. حالا امروز این دوتا پیام رو برام فرستادن:
  سلام،خانم (…) ،شرمنده این مدت سرم خیلی شلوغ بود!وهم اکنون درحال رفتن مأموریت به کربلاهستم،نایب الزیاره شما،ببخشیدمعلوم نیست کی برمیگردم!حلال بفرمائید.

باز مرغ غزلم میل پریدن دارد
تا به ایوان نجف شوق رسیدن دارد
نمک سفره ام از حضرت زهراست ولی
باده از دست یدالله چشیدن دارد
آتش عشق تو افتاد به خار و خس دل
پس بدم دم به دم این شعله دمیدن دارد
همه ذرات جهان گرد علی می گردند
این طوافیست به والله که دیدن دارد
تکیه بر کعبه بزن وارث شمشیر دو دم
اشهد و ان علی از تو شنیدن دارد
ظفر از عشق علی سینه سپر باید کرد
تا علی هست به دل … قلب تپیدن دارد

پانوشت: یعنی این استاد دل منو با خودش به کربلا برد. خوش ب سعادتش

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

پخموله “پخمه” را خواند!

یک روز که داشتم کتاب pdf دانلود میکردم، نمی دونم بر اساس چه ذهنیتی پخموله رو سرچ کردم :دی
جالبتر اینکه به یه کتاب به اسم “پخمه” رسیدم. نوشته عزیز نسین و ترجمه رضا همراه است. وقتی کتاب را می خواندم، مرتبا یاد مرد هزار چهره می افتادم. پخمه شخصیتی بود بی عرضه که مرتبا به خاطر حماقت هایش و خلأهای جامعه به زندان می افتاد. مثلا اگر بخواهم قسمتی از داستان را برایتان تعریف کنم: از اتوبوس پیاده شد که به دستشویی برود. متوجه شد که جیبش را زده اند و پولی ندارد. تا رفت دستشویی و از اتوبوس جاماند. اهالی روستا او را با معلمی که قرار بود همان شب برسد اشتباه گرفتند، او هم حس کرد که چاره ای ندارد، پس خود را بجای آن معلم جا زد و به بچه ها درس داد و حقوقش را می گرفت. تا اینکه متوجه شد آن معلم در نزدیکی روستا به قتل رسیده و حالا زن و بچه ی از همه جا بی خبرش، برای دیدنش آمده اند که گرفتار ژاندارمری شد. به جرم قتل معلم، اغفال مردم، سوء استفاده از مناسب دولتی و غیره!!!! و برای بار چندم به زندان رفت.

پانوشت:
البته کتاب تقریبا یک  طنز تلخ اجتماعی است اما راستش را بخواهید، پیشنهاد نمی کنم این کتاب را بخوانید :|

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

کلک زندگی

image

هر سال روز تولدم من هی بر می گردم و گذشته ام رو رصد می کنم و به این فکر می کنم که تو این یه سال زندگیم چه تغییراتی داشت. این چند سالی که وبلاگ می نویسم اینطور بود که هر سال تغییرات شگرفی حاصل شده بود. اما امسال نه! :)
امسال همچون سال گذشته، همچنان اُم نرگس سادات هستم و همسر آقاسید. همین! نه تغییر شخصیتی دادم. نه سبک زندگیم عوض شده. هییییییچ!
شما فکر کن روی یه کلک دراز کشیده ام و جریان رودخونه داره منو میبره. حتا از این هم ساده تر! :گل

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…