روزه * گرما

نمیدونم چند سال پیش بود. همین رو میدانم که مامان با هزار بدبختی ما رو بیدار میکرد: پاشید سحری بخورید. ۱۰ دقیقه دیگه اذان میگه

وقتی میرفتم تو حیاط وضو بگیرم، صدای مامان می امد:« دختر، آن کاپشن رو بپوش. سرما نخوری»

وقتس با دست و صورت خیس می دویدم تو خونه، داداشم از کنار بخاری برقی میرفت کنار (واج آرایی کلمه کنار رو داشتید؟؟) و میگفت: بیا خودت رو گرم کن!

حالا مامان اصرار میکنه، برو تو حیاط فلان چیز رو بیار یا بهمان کار رو انجام بده. میگم:« نمیرم، گرمه… می میرم»

جوونی کجایی که یادت بخیر…

پانوشت:

تا آخر ماه مبارک میخوام، تصویر غذا بزنم. نظرت چیه؟

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.