«د ی د ا ر»

هنوز  سر حال نیومدم
اما اتفاقی که افتاد رو نتونستم نیام و ننویسم.

دوستم که اسمس زد و خبرش رو داد. از بی حالی در اومدم. یاد
اون اسمسه افتادم (بنازم حُسن نیکویت عجب یادی ز 
ما کردی/ در این کاشانه می مُردم زتنهایی و دلتنگی/ فضای تنگ قلبم را زمین
تا آسمان کردی)

 رو به سمت کربلا
کردم و دعا کردم. گفتم که  میخوام ببینمیش.
همین.

صبح راهی شدم. تمام وجودم مملو از انرژی بود. سر از پا
نمیشناختم. اولین بار بود که میخواستم ببینمش. هر چند تا حالا به یادمان عملیات
فتح المبین هم نرفته بودم. با داداشم رفته بودم 
ولی با ندا همراه شدم.  جای پارک
گیرمون نیومده بود. ۶ کیلومتر پیاده رفتیم. دوبار تفتیش شدیم. به دستکش هام گیر دادن.
انگشتم رو فشار می داد و میگفت: «این سفته! چیه؟» منم جواب دادم: «انگشته!» شهدا
رو زیارت کردم. و رفتم و به جمعیت پیوستم. جمعیت موج میزد. فقط ۲۳ تا اتوبوس از
خراسان اومده بود. راهیان نور بودن. کسی نمیدونست که قرار بوده آقا بیاد، خودم هم
دیشب ساعت ۱ خبر دار شده بودم.«این همه لشکر آمده/ به عشق رهبر آمده» دلم پَر می زد
«خونی که در رگ ماست، هدیه به رهبر ماست»

یه دفعه جمعیت شور گرفت. آقا آمده بود. وقتی که از بین
جمعیت دیدمش، بی اختیار اشکم سرازیر شد. اگه کسی برام تعریف میکرد، باور نمیکردم.
اصلاً باور نمیکردم که کسی بتونه این همه نورانی باشه. کمی که آروم گرفتم، به
اطرافم نگاه کردم. ندا با صدای بلند  گریه
میکرد. همۀ اطرافیانم غرق گریه بودن. نور آقا، نوارنیت روحشون که در چهره شون به
وضوح قابل دیدن بود، همه رو تحت تاثیر قرار داده بود. « دست خدا بر سر ما/ خامنه ای
رهبر ما»

آقا از روزهای تلخ جنگ گفت که ما ندیدیم و به ما گفت که اگر
ما اون روزها بودیم، حتماً در جنگ شرکت میکردیم. همانطور که الان در جنگ نرم شرکت
کردیم و دشمن رو ناکام گذاشتیم. اما جنگ تموم نشده و ما باید کار و همت رو مضاعف
کنیم…

و آقا رفت. دلم رو برده بود. براش دست تکون دادم. وقتی پشت
سر ندا داشتم میرفتم، به اسمس تبریک عید فکر میکردم:

ما پیام عید رهبر را چو
مُصحف میکنیم     مثل دستورالعمل همواره
مصرف میکنیم

      

کوری چشم سران فتنه و بیگانگان         چشم آقا، کار و همت را مضاعف میکنیم

 

پانوشت:

عنوان رو هم طبق یک اسمس انتخاب کردم که میگه: (می نویسم «د
ی د ا ر» تو اگر با من و دلتنگ منی، یک به یک فاصله ها را بردار…)

موقع برگشت هم ۶ کیلومتر پیاده برگشتیم. هوا خیلی گرم بود.
اما مگه دل این حرفا حالیش بود؟

لینک های مربوط:

متن
سخنرانی   

حاشیه
های   د ی د ا ر

توضیحات «د ی د ا ر»

و چند عکس از «د ی د ا ر»: +   +  +  +  +  +  +   +

این لینک ها هم پر از عکس هستند:  *   * *

و دو تا عکس هوایی از پیاده رویمان:  +  + 

 

ای خدا بازم
خودت هوای ما رو داشته باش…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.