بافت فکری

امروز اتوبوس همش دخترونه بود (اصل فمنیسم را صرف کرده بودیم!) تا
حالا  صندلی  اول و دقیقاً پشت سر راننده ننشته بودم که امروز به این
توفیق اجباری نائل آمدم. کنارم نشسته بود. آرام در گوشش گفتم و گفتم و
گفتم. سرمان را به هم تکیه زده بودیم. شاید موهایمان را به هم بافته
بودیم، شاید!!!

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.