باشد که عبرت همگان گردد

pic (11)
هوراااااااااااااااا. بالاخره تموم شد…

 

میخوام اینو بنویسم که یادم بمونه و تجربه بشه واسم:

خیلی وقت بود که دیگه تا نصف شب بیدار نمی‌موندم. اما الان ساعت از یک گذشته و من پای لپ تاپم. می‌پرسی چرا؟ به خاطر سهل انگاری خودم.

دیشب (یعنی دوشنبه) یکی از دوستام پیامک زد که ترجمه دارم، فوری و کمک و از این حرفا. منم گفتم قبول کنم. دیدم ۲۰ صفحه است. دو روزه میخوادش. و تایپ شده. گفتم: میترسم نرسم انجام بدهم. گفت: هر چقدرش رو تونستی. خولاصه فایل رو برام ایمیل کرد. دیدم ۴ تا پی دی اف هستش. از هر کدوم سه چهار تا صفحه میخواد. یعنی هی کارم سخت تر می‌شد. برنامه ریزی کردم که چقدرش رو امروز و چقدرش رو فردا آماده کنم تا هم خسته نشم و هم کار تموم بشه. تقریباً یک چهارم ترجمه ها رو انجام داده بودم که حضرت دوست تماس گرفته که امشب کارم رو میخوام و دفاع از پایان نامه ام فرداست، تایپ شده و… .  استرس گرفتم. سریع بساطم رو جمع کردم و از خونه مادرشوهر به خانه خودمون عزیمت کردم. انقدر استرس گرفته بودم که هی یه خط جا می انداختم. یا یک پاراگراف رو دو سه بار ترجمه میکردم. دیگه انقدر استرس کار بالا رفته بود و هی اشتباه می کردم که میخواستم جییییییییییییییییییغ بزنم. نمی دونستم چکار کنم. تازه تایپش هم مونده بود. حضرت همسر گفتند: تا همین جا بسه، از ترجمه ها با موبایل عکس بگیر و واسش ایمیل کن.

همین کار رو کردم. یعنی هر جا می رفت واسش یه روزه، یه صفحه هم ترجمه نمی کردن. حالا مگه میشد ایمیل زد؟ دیشب با بدبختی فایل ها را گرفته بودم و حالا باز هم با بدبختی می خواستم ارسال کنم. هوا شرجی بود و وایرلس جنازه شده بود. خولاصه فرستادمش. الان استرسم کمتر شده. منتظرم ایمیل رو ببینه تا برم بخوابم.

اون موقع که دچار چه کنم چه کنم شده بودم، اینجوری خودم رو دلداری می دادم: خب امشب هر جور شده، سر هم بندیش می کنم. اصن بهتر. فردا میرم خرید، از اون راه هم میرم پیش مامان. اصن بهتر شد. حالا که کاموا خریدم، فردا صبح که بیدار شدم، بجای اینکه ترجمه کنم، پام رو می اندازم روی پام و واسه خودم می بافم. اصن بهتر شد…

الان همسری خوابه و من تو هال نشستم. چون کولر  هال خاموشه،  و کولر اتاق خواب روشنه، من هویجوری فقط دارم عرق می ریزم. اصن پشیمونم که قبول کردم. خیلی پشیمون. تصمیم  گرفتم دیگه ترجمه با حجم زیاد و عجله ای قبول  نکنم. باشد که عبرت همگان گردد…

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

18 دیدگاه برای «باشد که عبرت همگان گردد»

  1. هر چی منتظر موندم، نگفت که ایمیل رسید؟ کیفیت عکس ها خوب بود؟؟ برای پایان دادن به استرسم، موبایلم رو روی حالت پرواز قرار دادم و رفتم که بخوابم.

    واقعاً باید عبرت بگیرم

  2. انقدر من فورتی فایووم که صبح بازهم گول خوردم!! صبح دوست محترمم اس داد که چند خط برام ترجمه کن. ایمیل رو که چک کردم سه صفحه. از ساعت ۱۰ و نیم تا ۲٫ هم صبحانه خوردم، هم ترجمه کردم، ناهار رو اماده کردم، ظرفها رو شستم و تایپ کردم و براش فرستادم. نمی دونم چطور دفاع کرد و اصن این چه دفاعیه ای بود که تا یک ساعت قبلش پاورپوینتش اماده نبود.

  3. ملت پ سرخوشن والا
    پولم میده یا دوستانه؟؟؟

    اول فک کردم نی نی دنیا اومده عکسو دیدم آآآآآآآآآآآآآآآآ

  4. سلام
    مهمترین درس شاید این باشه که توی این شرایط به هیچ عنوان کاری نکنید که براتون استرس ایجاد کنه.
    شنبه ظهر خدا دختر دوممون را در سالروز ازدواجمون، به ما عطا فرمود تا خانواده مان چهارتایی بشه. :)

      1. فاطمه دختر اولمون، چهار ساله است، از خیلی وقت آماده اش کرده بودیم، توی این مدت هم سعی کردن با استفاده از مرخصی تشویقی، بیشتر باهاش باشم و بازی کنم. خیلی خوشحاله و الحمدلله توی این چند روز، آثار حسادت احتمالی در او ندیدیم، آبجی فائزه جون صدا می کنه :)

  5. سلام دوستم
    اه ترجمه هم می کنی؟! می دونستم زودتر فایلم رو می فرستادم :)))))))))))))))))
    هیچ کاری را نباید توی فشار قبول کرد. چندین بار به غلط کردن افتادم. اساسی…
    کار ترجمه نبود… پدر آدم در می آید.
    عادت کردم به تابپ کردن، برای همین هم به مشکل شما بر نمی خورم. یعنی تمام کارها را تایپ می کنم.
    مواظب دختر گلت باش و دیگه حداقل تا آخر بارداری ات از این استرس ها به خودت وارد نکن. بغدش هم اصلا وقت نداری تا مدت ها :)
    بوس

    1. سلام عزیزم
      بعله قبول میکنم. کار در خانه است دیگه.
      جوهر همه منو میترسونن. تو دیگه نگو! بعدش این کار و نمیتونی بکنی، اون کار رو نمیرسی انجام بدهی… چند روز پیش یکی بهم گفت:بعد از بدنیا امدن نی نی، آرزوت میشه که بری حموم! فکککککککر کن… :(

      1. سلام دوستم
        شما که یک عمه باسابقه هستی، پس نمونه اش رو اطرافت داری.
        ببین اوایل واقعا تا خودت و کوچولوت رو غلتک بیفتید، طول می کشه.
        حداقل ۴۰ روز، بعد هم یک برنامه ریزی خوب می خواد… خب یهو کارت زیاد می شود…
        یک موقع هایی هم ممکنه حسرت حمام رفتن به دلت بمونه :)
        نهایتا خواستی بری حمام، بار وبندیل را جمع می کنی، می ری خانه مامان، راحت! ؛)

        1. سلام عزیزم. خب راستش خودمم میدونم که کار ساده ای نیست اما فکر نمیکنم که خیلی فاجعه باشه. یا یه طوری باشه که از زندگی سیر بشم و یا از بچه دار شدن خیلیییییی پشیمون بشم. سخته ولی تو همون روزهای سخت، کمکهای انسان دوستانه زیادی وجود داره. خب مثلا میتونم عصر برم حموم که همسری خونه باشه. بعد مگه یه حمام رفتن چقدر طول می کشه؟ نهایتا ۱۵دقیقه. باورم نمیشه که زندگیم انقدر مشغول باشه که ربع ساعت برای خودم وقت نداشته باشم. من هیچ وقت انقدر وقف کسی نبودم. هیچ وقت انقدر زیادی فداکار نبودم!

          1. سلام
            اینقدر شیرینی دارد که نخواهی پشیمان شوی…
            ممکنه زمانی اصلا کمک های انسان دوستانه نباشد یا مفید نباشد.
            مثلا وقتی داری از شدت خواب بیهوش می شوی و بچه ات گریه می کند و گشنه است، هیچ کمک انسان دوستانه فایده ای ندارد. کار به جایی می رسد که خودت از یک طرف و فرزندت از طرف دیگر گریه می کنید…
            پس منتظر روزهایی باش که آنقدر فداکار بشوی که خودت هم باور نکنی… تولد بچه یک معجزه است که آنقدراخلاقت تغییر می کند که خودت باور نکنی.
            یک هفته که اصلا فکرش را نکن! البته تعادل هم تعریف خودش را دارد…
            توصیع خواهرانه: فکر کن تعادل مورد نظرت یکی، دوماهی طول خواهد کشید… بعد اگر سریعتر رخ داد، کلی خوشحال می شوی و اگر همان روال بود؛ خوشحالی که نتیجه دلخواه حاصل شده…

    1. خب فکر نمی کردم انقدر سخت باشه. حتی بهش گفتم میترسم نتونم به موقع تمومش کنم، گفت هرچقدرش رو تونستی انجام بده!
      خب البته دوستم تو آمپاس مونده بود. گناه داشت.

  6. تا آخرش رفتم، همه ی پستا رو خوندم، تازه بیشتر فهمیدم که چقدر دلم واست تنگ شده بوده:*)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.