ای دریغا مرهمی…

*شب از نیمه گذشته بود. براش پیامک زدم:

                    سینه مالامال درد است، ای دریغا مرهمی

                                                   دل زتنهایی به جان آمد، خدا را همدمی (=همسری!)

**سریع جواب داد:

بیا ای مونس شبهای تارم

که از درد فراقت بی قرارم

طنازی کن در این قلب تاریک

که از هجرت سیه شد روزگارم.

(در جهت همدردی در مسئله عدم داشتن همسری)

*نوبت من بود:

مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید،     شوهر خوب مگر گیر کسی می آید؟؟!

**فی الفور جواب داد:

لب فرو بستم و دم ندمیدم ز شوی نداشته

شوی جانان عشق ما بود و لحظه ای کنارش ندمیدم!

*حالا وقت سورپرایزش بود:

سلام. خوبی؟ چه خبرا؟ چیزی به کسی نگو. هفته دیگه نامزدیمه. یه جشن کوچیک میگیریم. حتماً بیا. نمی خواد هدیه بیاری. فقط یکی رو بیار که من باهاش نامزد کنم!

**بعد از چند مین جواب داد:

خدا خفت کنه. باور کردم. نصف شبی خیلی خندیدم.

پانوشت:

اسمس آخریه، خیلی قدیمی بود اما رفیق نامبر وانم که نشنیده بودش.

چرا اینطوری نگاه میکنی؟ مگه خودت با دوستات شوخی نمیکنی؟؟

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.