اندر احوالات عقدکنان یک کلانتر

سلام به دوست ِ  بی نظیر: کلانتر

ببین دلم ز بهر تو چه پر پر

بهت گفتم دلم چقدر روشنه

عقدکنانت نزدیکه و گلشنه

امروز که روز عقدکنان تو بود

دلم بی بهانه تنگ تو بود

تو با وفا، تو مهربون، تو زیبا

بیا بکن با دل من مدارا

بیا ببین دلم برات چه تنگه

لباس عقد تو چقدر قشنگه

اونجا تو و عقد کنان و حاج امیر

اینجامنو و دل تنگیه بی نظیر

اونجا و تو و خوشی های نا تموم

اینجا منو و دلهرۀ بی زبون

اونجا تو و شیرینی و آبنبات

اینجا من و صبوری و خاطرات

کلاً اونجا همه چی ردیفه

اینجا چرا دلم هُری میریزه؟

اینجا همش برات دعا میکنم

ز بهر خوشبختی ِ تو، خدا خدا میکنم

دلم میخواست امروز تو رو ببینم

اما دریغ، فرصت نشد نصیبم

بازم شدی سوژۀ من دوباره

دقت کردی  چقدر همه چی با حاله؟

کلانتر و آقا امیر، وکیلم؟؟

عقدتونُ تو آسمونا جشن بگیرم؟

الهی زندگیت پر از صفا شه

زیارت کرب و بلا برات شه

الهی عاشق و عزیز  و عاقل  باشی

برای حاج امیر، یک زن کامل باشی

 پخموله دوست داره که تو شاد باشی

خوشبخت و راضی و سُعاد باشی

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.