اندر احوالات خوابشو ببینی!

دیدین وقتی آدم نمیتونه به یه چیزی برسه، بهش میگن:« خوابشو ببینی!» حالا شده قصۀ من! دیروز قرار بود بریم هویزه. برادرزاده ام مریض شد و نرفتیم. امروز قرار بود بریم که باز هم نشد. اما بشنوید از اینکه دیشب خواب دیدم که رفتم هویزه!!!

(چیه؟؟ چرا اینطوری نگاه میکنی؟؟! خوابه… دست خودم نیست که…)

 

 

بهار که میاد، نمیدونم من  به شهد گلها حساسیت دارم (حالا چقدر هم تو اهواز شهد گل هست و بهااااااار… اصلاً از این خبرا نیست!) نمیدونم، اما کلاً می افتم تو سرازیری. حالم گرفته میشه و میرم تو لاک خودم. میام پست هاتون رو میخونم، اما حسش نیست که نظر بدم و اعلام موجودیت کنم.

 

 

به کوری چشم دشمنان زنده ام! البته فقط نشانه های حیات رو به دوش میکشم. (نشانه های حیات رو که دیگه میدونید چی. نمیدونید؟ اینم خودم باید بگم؟ اون وقت میگید پست طولانی شد! نشانه های حیات شامل: تنفس، تپش قلب، داشتن فشار خون و غیره می باشد)

درسته که میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست و بازهم من زیاد شنیدم که میگن اولِ سال هر کاری انجام بدی تا آخر سال همون کار رو انجام میدی. اما راستش رو بخواین، من زیاد قبول ندارم این حرف رو. آخه… سال ۸۷ که به سال۸۸ داشت تحویل می شد، اینجانب در بدترین حالت ممکن به سر می بردم! (جزئیات رو نمیگم، شرمده اخلاق ورزشیتون!) اما خدا رو شکر… سال خوبی بود.

 

انتها نوشت:

ندارد

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.