میلاد
امام حسن بود. رمضان پارسال. طرح ضیافت. دانشگاه فردوسی مشهد. خوابگاه پردیس ۵٫
اتاق ما طبقه سوم بود. حوصله نداشتیم این همه
پله رو برویم پایین تا به جمع ۲تا مداحی که اون پایین داشتن حتجره شان را پاره
میکردن، بپیوندیم. همان طبقه سوم. روی لبه تراس نشستیم. مث اینکه رو زین اسب نشسته
باشیم. نصفمون تو هوا آویزون بود.
مداحی
اوج گرفته بود. بچه ها دست می زدن. نمیدونم چی شد که به محبوبه و زهرا گفتم، بلدین
سوت بزنید؟ گفتن: نه. گفتم: خب بیایید یادتون بدهم. انگشتاتون رو اینجوری بذارین
کنار هم. حالا اینطوری زبانتان را تا کنید. نمی شد. می خندیدیم. به جای سوت، صدای
فوت میداد. بچه ها پایین داشتن خودشون را خفه میکردن. جیغ و دست و هلهله بود. بچه
های بالا که ما باشیم، داشتیم آموزش سوت زدن انجام میدادیم که یه دفعه من و زهرا
با هم موفق شدیم. سوت بزنیم. صدایش خیلی بلند بود. یه خانمه از پایین داد زد:
کیـــــــــــــه سوت میزنه؟؟؟
و به
سرعت دوید به سمت پله ها تا بیاید ما رو نفله کنه. از آنجایی که اتاقمان به تراس
در نداشت و فقط پنجره داشت، من از همون پنجره خودم رو پرت کردم تو اتاق و لپ تاپ
رو که هیبرنیت شده بود رو دوباره روشن کردم و شروع کردم سی دی رایت کردن!! زهرا تو تراس جامونده بود!
خولاصه…
خانمه اومد و فکر کرد که اتاق ما ۴نفریه و نفر
چهارم در رفته!! بدجوری پیچوندیمش. نفهمید کار کی
بود. فقط مطمئن بود زیر سر ماست.
پانوشت:
چند روز بعد، که سر یه
صف طولانی موندیم تا تی شرت و پوستر بگیریم، وقتی نوبتمون شد، خانمه گفت: شما
همونایی بودین که سوت می زدین؟ زهرا گفت:آره خودمونیم!
عکس نوشت:
هیچی افطاری های خونه
مامان بزرگ نمیشه. (دقت کن: هیچی!)
نظرت درباره عکس چیه؟
بازم از خاطرات طرح ضیافت بنویسم؟
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…
یادش بخیر افطاری های کنار حوض و حیاط خونه ی قدیمی .. حالا این روزا محصوریم توی آپارتمان .. بازم خدا رو شکر
نه ما هنوز به آپارتمان کشیده نشدیم. خوشبختانه…
آخ گفتی … هیچ چی … تکرار میکنم : هیچ چی …
هیچی….
وبلاگ " خروش ملت" منتظر بازدید شماست. " رسانه ای بنام ولایت فقیه" مطلب جدید این وبلاگه. مطب را با دقت و بدون تعصب بخوانید و نظر دهید. باید فضای منطقی و مستدل در نقد جریانات کشور فراهم شود. آینده از آن حزب اللهی ها است.
سلام و ارزوی قبولی طاعات
من که ۲۴ سالمه هنوز یادنگرفتم سوت بزنم بعد شما خانوما چطور؟؟؟
عکس مربوط به خونه ی خودتونه؟؟؟
استعداد و مهارت ربطی به جنسیت و سن نداره.
مطمئناً عکس مربوط به خانه ما نیست. (دقت کن: نیست!)
موگوم که دمتون گرم .کلا باحال نوشتی هااااا
مخصوصا شله زردش.هیییییی یاد ایامی…
سلام
نظرم در مورد عکس اینه که خیلی خوشگله
به منم سوت زدن یاد می دی؟!
سلام .
چرا که نه. دستات را اینجوری کن. حالاا این چهار تا انگشت را بذار تو دهنت. حالا فوت کن. شد؟؟
راست میگی هیچی افطاری خونه مامان جون نمیشه
یادشون بخیر و روحشون شاد
این روزا وقتی مسجد میرم نمیدونم چرا همش حسش میکنم
خدا بیامرزدشون
هیچی… هیچی….
شکایت آلمان از فیس بوک بخاطر نقض حقوق شهروندان
یک مقام آلمانی روز چهارشنبه فیسبوک را متهم کرد که از نرم افزاری موسوم به چهره شناس به شکلی استفاده میکند که با قوانین آلمان و اتحادیه اروپا مغایرت دارد.
برای خواندن ادامه مطلب به سایت ما مراجعه کنید
چه با نمک بود خاطرت… خوشم اومد از بلاگت …
ممنون اما مگه یادت نیس قبلاً هم اینجا اومده بودی؟ نیومده بودی؟؟
سلام
افطاری خونه مادربزرگ پدربزرگ خیلی دلچسبه. اما حیف که هیچکدومشون درکنارمون نیستند.
راستی که خاطرات خیلی باحاله
التماس دعا
آخی … خوش به حالتون … منم دلم میخواست که برم این طرح ضیافت رو … الان دو تا از بچه های وبلاگی اینجا …. قراره برم دیدنشون … ! روم نمیشه ؛ یکمی هم رو به راه نیست حال ِ روزهام … اره ؛ بازم بنویس…دلمون ذوق کنه !!!!
رو نمیخواد… من انقدر دوست دارم که دوستای مجازی ام رو ببینم. میخوام ببینم چه شکلی اند. اون شکلی هستند که من تصور میکردم یا نه؟!