دم افطار که میشه، سفره می اندازیم و هر نوع خوردنی که در دسترس باشه رو میذاریم روی
سفره. اما وقتی تو طرح ضیافت که باشی، افطاری طعم دانشجویی میده. یا بهتر بگم طعم
صف میده!
پارسال
که طرح ضیافت بودم، بعد از کلاس می آمدیم
خوابگاه. هنوز دمی نیاسوده بودیم که وقت اذان میشد. تجدید وضو میکردیم و به
سوی سلف روانه میشدیم. سلف را نصف کرده بود و در قسمی از آن غذا میخوردیم و در
قسمی دیگر نماز می خواندیم. بله، نماز میخواندیم
و با شکم گرسنه عجله میکردیم تا به صف جویندگان غذا بپیوندیم. که برای مومن
دو شادی وجود دارد که یکی از آنها زمان افطار است. صفی با شکم گرسنه. صفی که شاید
بشود آنرا در کتاب رکوردها ثبت کرد. سر صف
می ایستیم و اگر شانس با ما یار باشد، هزار نفر جلوتر ما ایستاده اند. کم نیست که
گرسنه باشی، خسته باشی، روزه باشی، وقت افطار شده باشد و هزار نفر آدم باید پیش رویت
باشند.
به
ورودی میرسیدیم، ژتون را نشان میدادیم و میان وعده را میگرفتیم: کیک و آبمیوه یا
شیر، نبات، چای کیسه ای، کشمکش یا پسته یا
بادام، زولیبا و بامیه یا سبزی، پنیر، ۲تا حبه قند و … . فکر نکنید صف تمام شد.
نه جانم، منظم و به صف میرویم جلو و سر راه از روی میزها پارچ آّبی برمیداشتیم و
افطار میکردیم.
میرفتیم
جلوتر. ژتون ها را تحویل میدادیم و غذایمان را برمیداشتیم و بعد، نان میگرفتیم و نوشابه یا دوغ. در چنین زمانی اغلب دوستمان رو
گم میکردیم. میگشتیم پیدایش میکردیم. مینشستیم به غذا خوردن. اگر روز زوج بود،
نشریه هم داشتیم. مث این خارجی ها که
هنگام صرف صبحانه روزنامه میخوانند، ما هم بهنگام صرف افطار، «نشریه رویش» را
میخواندیم.
پانوشت:
برای
مومن شادی دیگری هم وجود دارد که آنرا خودتان میدانید و دیگر نمیگویم. آنهایی که
بلد نیستند، از گوگل بپرسند.
فاجعه
آن روزی بود که پس از یک صف طولانی، متوجه بشی، ژتون را اشتباه برده ای. میان وعده میدهند و غذا: هرگز!
به
شخصه، افطارهایش را بیش از سحرهای هایش دوست داشتم. خوشمزه تر بودند.
خیلی
پشیمانم که چرا هرچه بابا گفت دوربین را ببر و عکس بگیر، قبول نکردم. (دقت کن:
خیلی!) باید از صف های طولانی، از غذاهای خوشمزه عکس میگرفتم و اینجا برایتان
میگذاشتم تا آگاه باشید و بدانید که هر گلشن صفایی دارد. خانه صفایی دارد و طرح هم
صفایی دارد.
دوستانی
که پارسال در طرح ضیافت مشهد بودند، آیا
عکسی دارند که برگه سبزی باشدبرای ما، از آن روزهای سپری شده؟
عکس
نوشت: آش با جاش!
ای
خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش..
آخی … چه روزهای خوبی بوده … کاش دوربین می بردی … ما نفهمیدیم شادی دیگه مومن چی بود ها …
قبول باشه …
تو گوگل سرچ کنی پیدا میکنی اما حالا که پرسیدی، میگم:
شادی دوم برای مومن روز قیامته که به دیدار پروردگار شتاب میکنه.
حالا ازین طرح ضیافت و پشیمونی شما از نبردن دوربین که بگذریم, میرسیم به اون نوشته’ درباره وبلاگ! من الان به خودم شک کردم که لابد حالم واقعاً خوب نیست ها!!
شما فعلاً یه دونه پست بزن. کم کم حالت بد هم میشه!
عکس نوشت هم خوشمزه و با نمک بود …
می گویند آن زمان که عشق ظاهر شددیوانگی گریختامامن نمی دانم چرا از آن هنگام که عاشق شدم دیوانه نیز بودمباز هم گفتند زمانی که عشق آمد شیدایی ناپدید شدنمی دانم چرا از آن هنگام که عاشق شدم شیدای اویمباز هم گفتند و گفتند و گفتنداما من هنوز عاشقو دیوانه و شیدای اویم
کجایی طرح ضیافت که از این آشا میدن
نمیدن. اصلاً نمیدن. اینها توهمات ماه مبارکه. اگر شما جایی را سراغ دارید که از اینا میدهند ما را خبر کنید.
باور کن همین توذهنم بود ولی خب شک داشتم … لینک منو چرا برداشتی؟
لینکت رو برنداشتم و هرگز هم حذفش نمیکنم. لینکها به ترتیب تاریخ هستن. یعنی فقط آنهایی که تازه به روز کردن رو نشون میده. اگه من لینکت رو بردارم، اون وقت دیگه فاطمه ای نیست که بیام و مطالبش رو بخونم.
طرح ضیافت عالی بود،منم رفته بودم حیف که امسال فقط برای افراد خاصی بود
یادش بخیر .منم پارسال ضیافت بودم .چه صفایی داشت…
همیشه غذا رو تو اتاق میخوردیم.به جز دفه اول….
چقدر پله بالا پایین رفتیم…..
چقدر خاطره…
ما همیشه غذا رو تو سلف میخوردیم
اما امان از پله ها. نمیدونم چرا همه چی طبقه سوم بود.
تو طرح ضیافت شرکت نکردیم! ولی طعم خوابگاه و صفهای جلو رونده موقع غذا را تا دلت بخواد تجربه کردیم کاشکی از طول صف یه عکسی گرفته بودی تا خاطراتمون زنده می شد! یادش بخیر چقد گریه می کردم تو صف واسه عذا!
واقعن گریه میکردی؟؟