کاش زندگی هم مثل خواب بود.
برای کسی مثل من که زیاد خواب می بینه و حتی بعضی وقتها، توی خواب متوجه میشم که خوابم و میدونم الکیه و خودم هیجانش رو زیاد می کنم تا تبدیل به خواب خوشی بشه، شاید زندگی کردن، اگه مثل خواب بود، خیلی عالی بود. (دقت کن:شاید!)
مثلا میدونم که خوابه و وقتی بیدار بشم، کسی مواخذه ام نمیکنه، هیچ کس خبر دار نمیشه و عملم، عکس العمل نداره، کارم عقوبت نداره، پس تا میتونم… .
پانوشت:
برای کنکور ارشد، هیچی نخوندم. خب نتیجه خوبی از دولتی نگرفتم. (بخوانید:نتیجه بدی گرفتم!). به آزاد هم که هیچ امیدی نداشتم و اصلا هم بهش فکر نمی کردم. (دقت کن:اصلا!) اما بسیاری از شبها خواب میدیدم که سرکلاس ارشدم و یا قبول شدم و کل کل با استادها و از این صوبتها. کم کم بهم تلقین شد که قبول میشم. امشب نتیجه رو تو سایت دانشگاه دیدم. نوشته بود: مردود!
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…
سلام
کاش واقعا بعضی اتفاقات خواب بود…
منم دلم ارشد می خواست، خدایی خیلی هم نخوندم، ولی پارسال قبول شدم و امسال فقط ۱۲ واحد مانده… :)
آزاد هم یک رشته دیگر دادم که رشته خودم نبود. با کمال تعجب، با زبان ۴۳ درصد، نفر ۲۱ ام رشته شدم… :) و نرفتم.
البته چون حوزه هم قبول شده بودم. حالا یکی از دوستان پیشنهاد می داد سه تاش را بخون… گفتم می خوای موقع امتحانا مو رو سرم باشه یا نه؟!
سلام. خوووووووووووووووووووووووووووووووووووووش بحالت!! (عمق حسرت رو داری؟)
خب منم میخواستم یه گرایش دیگه از رشته ام رو قبول بشم. که نشدم. رشته ای با داوطلبین زیاد. البته شرایطم خیلی خاص بود. میدونم همه اینا بهونه است اما کنکور دولتی فقط ۱۰ روز بعد از عروسیم بود. برای آزاد هم اولش امیدوار بودم اما بعد که دیدم نی نی مهرماه بدنیا میاد و مخل درس خوندنم میشه، بی خیالش شدم. اصن الان شرایطم واسه درس خوندن، آن هم آزاد خوب نبود. همون بهتر که قبول نشدم!
چند روز پیش به همسری گفتم: کاش من به جات بودم و الان فقط لنگ پایان نامه ارشدم بودم!
گفت:آدمها هیچ وقت به چیزی که دارن راضی نیستن و میخوان یه پله بالاتر باشن.
کلا ضایعم کرد با این نظر فیلسوفانه اش!
کاملا با نظر همسری تون موافقم.
البته با اجازه… ؛)
بهونه نیست، بنده هم وقتی فکرم درگیر یک موضوعیه، نمی تونم روی موضوع دیگری تمرکز کنم…
این همه کار برای عروسی، اصلا نمی شود به کنکور فکر کرد.
کلا کنکور یه دغدغه دائمی شده. همیشه هست.
خواب درس و دانشگاه دیدن که دیگه کابوسه.من که دوس دارم همه اینایی که هست خواب باشه و بیدار شم ببینم اصلا انسانها یازی به درس خوندن ندارن :پی دقت کن عند تنبلی :))
من درس خوندن رو دوس ندارم اما دانشگاه رفتن رو دوست دارم. محیطش به نظرم خیلی خوبه. آدم رو تازه نگه میداره.
موافقم با این نظرت…
منم دلم تنگ شده بود که بدون توجه به عواقب کار، دو ترم حوزه ودانشگاه را با هم خواندم :)
بزار دختر کوچولوت که یه کم بزرگ شد دوباره امتحان بده، وقت واسه درس خوندن همیشه هست
تازشم روزشم مبارک دختر کوچولوت:**
ممنون. روزت مبارک بانو
ایشالا بعدا دوباره شرکت می کنی و دولتی قبول میشی. :چشمک
عیدت مبارک راستی خانوم خانوما
روز دختر هم بر نرگس سادات، عزیز دلم مبارک :*
ممنون از اینکه انقدر بهم روحیه میدی. :) ان شاالله. روزت مبارک خاله هوران!
خیلیییی ممنون :گل :گل :گل :*
سلام.من یه خواننده خاموش بودم که مطالبت تون رو مرتب دنبال میکردم.هم وبلاگ قبلی و هم این سایت رو.وبمو تازه راه انداختم.خوشحال میشم سری بهم بزنی
سلام. خوشحالم که روشن شدی. حتما به دیدنت میام.