دیروز رفتیم خرید. بسیار خوشحال. کالسکه خانوم کوچیک رو هم بردیم. بسیار شیک و مجلسی! اونجایی ک ما رفتیم خرید یه خیابانهای باریک و پرترافیکی داشت و بافت سنتی مغازه ها و از این صوبتا!
یعنی تو روتون نگاه نمیکنم اگه فکر کنید خانوم کوچیک بیشتر از سی ثانیه تو کالسکه می نشست. شما وضعیتی رو تصور کنید که ما خانوم کوچیک رو بغل کردیم و کالسکه خالی رو هم هل میدیم و میبریم. پیاده روهاش یه مدلی بود ک نمیشد با کالسکه از پیاده رو بریم و تو سواره رو هم همش تو ترافیک پشت ماشین ها میموندیم.
دلم میخاست خودمو فحش بدهم. کالسکه به اون بزرگی رو همینطوری بیخود و بی جهت این ور و اون ور داشتیم میبردیم و از سکوها و پله ها بالا پایین میبردیم. تو مغازه ها میبردیم و قس علی هذا. در حالیکه دچار غلیان درون شده بودیم و مثل کوه آتش فشان شده بودیم از بس حرص خوردیم.
حتی چندبار امتحان کردیم. تا خانوم کوچیک رو میذاشتیم تو کالسکه از عمق دل می گریست و به پهنای صورت اشک میریخت :|
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…
دارندگی و برازندگی!
….
…
..
.
راستی برای سرعت وبت. فک کنم بخاطر افزونه هاش باشه ها!! مثلا همین لینک وبلاگا!
:|
خو بآش. بعضیاشو میحذفم
:D :D :))
خنده داره؟ ها؟ جوابمو بده! خنده داره!
میبینمت که به زودی بدتر از این سر خودت میاد :زبون