فکر کنید که دوستی دارم که پنج سال است در خوشی و ناخوشی با من همراه و هم قدم بوده. در روزهای تلخ سر روی شانه اش گذاشتم و گریستم. در روزهای شادی از هیچ چیز دریغ نکرده. هرچند ظاهرش تغییر کرده. هرچند او هم قد کشیده و بزرگ شده. او خودش را مثل من جلوه داده اما من هیچ وقت سعی نکردم چون او باشم.
امروز پنجمین سالگرد تولد پخموله است. پنج سال است که وبلاگ مینویسم. پنج سال که هرگز برای پخموله تولدی نگرفتم و او انقدر ساده و بی ادعا است که صدایش در نمی آید.
پخموله ای که خیلیا از اسم عجیب و غریبش می پرسند و مسخره اش می کنند و می خواهند معنیش رو بدانند.
پخموله بانو! وبلاگ من! رفیق حمام و گلستانم! پنج ساله شدنت مبارک جاست فرندم! اصن بوس برات!! ان شاالله ۱۲۰ساله شوی….
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…
سلام
خیلی هم خوب .
ولی حتما یک کیک واقعی درست کنین.
اتفاقا چند روز پیش تولد دختربزرگم بود .
اونم پنج سالگیش بود :)
از همین شمع ها هم داشت .
تولدت مبارک پخموله :)
همه ی پستهات رو خوندم .شبهای احیا بیست سوم نرفتین حرم؟؟؟
هنوز خاطره شب ۲۳ رو ننوشتم ;)
من برای وبلاگم تولد چهار سالگی گرفتم… یادته پست ِ “طفل چهار ساله ی من” رو… واقعا مثل یه دوست، یه رفیق شفیق و یه بچه میمونه که بزرگ شدنشو زمین خوردنشو همراهی ها و دلگرمی هاشو میبینی… عجب دنیایی داریم با وبلاگامون و وبلاگ نویسی….
و چه دوستای خوبی پیدا کردیم با واسطه ی همین وبلاگ نویسی :چشمک دوستای خوبی مثل پخموله :*
روزهامون…. دوستامون….
دوستش دارم… :قلب
توادت مبارک پخموله ی پخـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــموله…!
پست هات مستدام…
پخموله هم تو را دوست دارد ساراعیچ … :قلب