همیشه بهمن ماه ماه خوبی بود. ماه مهربانی. ماه تعطیلات میان ترم. ماه تولدم. ماهی که برای اول بار همسری را دیدم. ماه خوب پیروزی!
این روزها در کنار خانوم کوچیک، روزها خیلی سریع می گذرند. خیلی سریع
در آن روزهای آخری ک به تولد خانوم کوچیک مانده بود، روزها تا سر حد ممکن طولانی شده بودند. بسیار کشدار و اذیت کننده. این روزهایی ک در حال سپری کردنشان هستم، تا سر حد ممکن زود میگذرند. تا می ایم تکانی به خودم بدهم و کاری را از سر باز کنم، صبح تبدیل به شب شده. و تا می آیم استراحتی کنم و هنوز خوب سرم را روی بالش نگذاشتم که صبح می شود.
اگر احوالم را بپرسی، خواهم گفت که روزها به سرعت و از پی هم میگذرند.
روزهایی که به لطف و مرحمت الهی، تا سر حد ممکن مملو از نشاط و شادی و مهم تر از همه آرامش هستند.
اصلا هیچ اهمیتی ندارد که خوابم کم شده و کارهای زیادی در انتظار انجام شدن قرار دارند، مهم ترین چیز این است که در سایه مرحمت خداوند، همه چیز آرام است…
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…