با آب و تاب برام تعریف می کرد که چطور سوسک بزرگ را با دمپایی کشتند. میگفت: کاش تو هم بودی تا جیغ میزدی!!
قیافه من در آن لحظه: :|
راوی: فاطمه/ برادرزاده ام/ مقطع : پیش دبستانی!!/ سن :۵ سال و اندی
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…
با آب و تاب برام تعریف می کرد که چطور سوسک بزرگ را با دمپایی کشتند. میگفت: کاش تو هم بودی تا جیغ میزدی!!
قیافه من در آن لحظه: :|
راوی: فاطمه/ برادرزاده ام/ مقطع : پیش دبستانی!!/ سن :۵ سال و اندی
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…
ذوق بچه رو کور کردیاااا؟
لااقل تبسمی میکردی بعدم بهش میگفتی عزیزم این طرز کشتن از نظر بهداشتی درست نیس باید سوسکا رو بی هوششون کرد. نه این شکلی تار و مار البته این روش تا رو مار کردن با دمپایی هنوزم که هنوزه پر طرفداره.
ای خدا ..
کاش ما هم بچه بودیم
فکر کن با کشتن یه سو سک چقدر خو شحال می شه ؟؟؟؟!!!!!
اما من فکر کنم اگه فاطمه تر شی نخوره یه چیزی می شه …نه نشون داد بچه ی نترسیه ای ول
دمش گرم
چشم عمه اش رو شن
واقعاً چشم عمه اش روشن…
ای جانم…من عاشق بچه هام!
چه خوووب که بچه ها رو دوست داری. برو توی مهدکودک کار کن.
راستی باران جان، شما وبلاگ نداری؟
می فهمم…!
ما ۴ تا از این زلزله ها داریم که وقتی میان و میرن , خونه زیر و رو میشه!
ما ۶ تا و نصفی داریم. برای ما عمق فاجعه بیشتره.
راستی خوش اومدی
میشه به برادرزاده عزیزت بگی یه سوسک برای ما بگیره…برای ازمایشگاه جانور شناسی میخوایم.
فاطمه سفارش قبول نمی کنه. ببخشید دیگه.
سلام
اِ من کی اینجا لینک شدم؟!
این فاطمه خانوم چه محبتی نسبت به عمه اش داره ها!
سلام
زمانش مهمه؟؟ یادم نیست دقیقاً کی لینکتون کردم.
اصن محبت فوران میکنه. اصن یه وضعی…
اول سلام عزیزم
خوبی؟دلم برا وبلاگت تنگ شده بود.از بس که این مدت وقت نداشتم درست بخونم
دوم:ماشاا.. من اینقدر که از سوسک کشتن میترسم از خود سوسک نمیترسم
سلام خانمی. منم دلم برات تنگ شده بود. کجایی؟؟
دقیقاً منم همینطور. میتونم به سوسک نگاه کنم اما به کشتنش نمی تونم فکر کنم حتی.
واقعا که!
آبروی هر چی عمه ست رو بردی!
لطف داری