امروز که دارم این نوشته ها رو مینویسم، دیگه یاد گرفتیم با کرونا زندگی کنیم.
راستش رو بگم؟ کنار نیومدیم! مجبور بودیم. وقتی هیچ رستورانف پارک یا سینمایی باز نیست و ساعت ۶ که هوا تاریک می شود، تمام مغازه ها تعطیل می شوند، کجا برویم؟
غروبها چراغها که میشه روشن خیابون، عاشقها میرن می چپن تو خونه هاشون!
همش میگم در این روزهای کرونایی خدا رو شکر که اینترنت هست، اینستاگرام هست، واتساپ هست و دق نمی کنیم.
اما در کل سخت می گذره. از زندگی لذت نمی بریم.
چیزی که بیشتر از همه نابودمون کرده، آموزش مجازیه. نرگس سادات کلاس اوله و مامانش در خدمتش [گریه ی حضار !] اصلا نگم براتون که چقدر سخت و جانفرساست. چقدر طفلکم اذیت میشه. چقدر من خسته میشم. چقدر اژدهای درونم، شعله می کشه.
دیروز رسما از معلم کلاس اول نرگس سادات دست شستم! گفتم خودم درسش میدم. ایشالا از کلاس دوم با مفهوم معلم و همکلاسی و مدرسه آشنا بشه!! خودم باهاش کار می کنم.
البته اوایلش فکر می کردم دارم نخبه پروری می کنم. اما کمی بعد فهمیدم که دارم فقط شیرفهمش می کنم که دست+م= دستم (دیروز آسفالت شدیم تا اینو فهمید)
زنگ تفریح کرونایی
کلا زندگی در این شرایط زیاد هم دلچسب نیست. هرچند گاهی برای خودمان تفریحی پیدا می کنیم.
مثلا دو هفته پیش به مشهد رفتیم. می دانم کار خطرناکی بود.
اما خب افسردگی عمیق شده بود. حالا هم حدود یک هفته از بازگشتمان گذشته اما هیچ جا نرفتیم و می خواهم مطمئن شوم علائم کرونا نداریم!!
شاید بپرسید نقش معلمش چیه؟! با عرض پوزش مترسک سر جالیز هستن! فقط بچه را باهاش می ترسانم: معلمت پیام داد گفت نرگس چرا تکالیفش را نفرستاده (معلم اصلا به ما پیام نمی دهد و پیگیر درس و تکالیف بچه ها نیست!) … معلم زنگ زد و گفت به نرگس بگو تکالیفش را بنویسد! به نرگس بگو فیلمها را دو سه بار نگاه کند. معلم گفته…
اطلاعات به روز در سایت سازمان جهانی بهداشت (به زبان فارسی):