۱٫
از دانشگاه برمیگشتم. رسیدم سر کوچه مون. از سر کوچه که پیچیدم تو. همون جا نشسته بود. بدجوری تو نخم بود. محلش نذاشتم. داشتم از کنارش رد میشدم که نمی دونم چی شد و یه دفعه نگاهم به نگاهش دوخته شد. اخم کردم. نگاهم که به سیبلهای بامزه اش افتاد خنده ام گرفت. همچین که من خندیدم ، او هم به مراد دلش رسید. افتاد دنبالم. من میرفتمو او هم می آمد. گفتم وقتی برسم در خونمون حتما همون جا می مونه.اما داشت می آمد تو!!! گفتم:« نه… تروخدا بفرما…» تو چشام نگاه میکرد. دیوونه چشاش بودم . خیلی خوش رنگن. همین طوری نگاه میکرد و هیچی نمی گفت. با نگاهش نمی ذاشت برم خونه. نشستم پیشش و گفتم:« پیشی جونم… غذای امشبت محفوظه ….الان دیگه میشه برم؟؟» یه میـــو گفت و اوکی رو داد و منم آمدم خونه!!
…………………………………………………………………………………………………………..
۲٫
امروز لکچر دادم. خوب بود. همیشه وقتی یه نفر لکچر میده، به خاطر اینکه اعتماد به نفسش رو ببرن بالا و ازش تشکر کنن، دست میزنن. به هر حال این یه رسم شده توی دانشگاه ما. امروز که لکچر دادم، هیچ کس زحمت نکشید و دستاش رو بهم نزد تا صدایی حاصل بشه و ما ( من و ۵ نفر دیگری که لکچر دادیم) اعتماد به نفسمان قل قل کند.
………………………………………………………………………………………………………..
۳٫
کلانتر دیروز رسماً استعفاشو نوشت. معاون خیلی ناراحت بود. معاون برای دو روز سرپرست شده بود، اما حتی زحمت نکشید و یه سر به اتاق تربیت بدنی بزنه. قضیه استوار هم کنسل شد ، چون شهرستانیه، با کلانتر شدنش موافقت نشد. امروز یه کلانتر جدید معرفی شد و فردا جلسه معرفه است. کلانتر جدید، ورژن جدیدی از کلانتر قبلیه. آپ دیدت شده است. کلانتر قبلی مدل ۶۴ بود. این یکی مدل ۶۸ هستش و امکانات بیشتری هم دارد.
پانوشت مربوط به ۳: به افتخار حضور دوستان جدید، برای بار هزارم میگم که عضو فعال یکی از تشکل های دانشگاهمون هستم. کلانتر، کلانترشه. معاون هم، معاونشه. با عضویت توی این تشکل، یه عالمه دوست از ما بهترون پیدا کردم. قبلا اتاق ما خیلی کوچیک بود. با تصاحب اتاق تربیت بدنی، مثلا میخوایم به فعالیتهامون توسعه ببخشیم. لازم به ذکر است که هم اکنون فعالیت های ما نزول کرده اند. هر سال بدتر از پارسال.
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش….