روز دوم را بیشتر در مهمانسرا بودیم. و هییییچ اتفاق خاصی نیوفتاد. روز سوم که روز اخر بود. صبح زود بیدار شدیم. آقای همسر قبل از من بیدار شده بود و صبحانه و نان گرم خریده بود و نیمرو را آماده کرده بود و من تازه بیدار شدم. مشغول صبحانه خوردن بودیم که با سر و صدای ما, خانوم کوچیک هم بیدار شد. آمد. انگار که در خواب راه برود. همانطور که سرپا بود, سرش را روی مبل گذاشت. من نیمرو می گذاشتم دهنش. او هم میخورد. از خنده منفجر شده بودیم. این دیگه چه ژستیه؟! سیر که شد, همانطور سرپا خوابید و ما اماده شدیم و بغلش کردیم و رفتیم طحران گردی.
در بین خریدهایمان متوجه شدم که می توانم برای خودم یک عالمه لباس بخرم اما چرا هیچ لباسی نصیب آقای همسر و خانوم کوچیک نمیشد؟! :\
در مغازه ای مشغول خرید لباس بودیم که دوتا خانم با سبد عجیبی وارد مغازه شدند. اول فکر کردم که با کریر جدیدی روبرو شده ام و کودکی در آن است. چونکه خانمه به بچه میگفت:مامان آروم باش. اما بعدش فهمیدم توله سگ پشمالو سفیدی درون سبد است. و خانمه با سگش اومده بود خرید!!!
ناهار فلافل طحرانی خوردیم و نمازمان را در مسجدی خواندیم. آمدیم سوار ماشین شدیم که بسوی اهواز حرکتو دید کنیم که متوجه شدم ساعتم را در وضوخانه جاگذاشتم. دردسرتان ندهم, دوساعت آنجا معطل شدیم, تا خادم را پیدا کردیم و انقدرررررر التماسش کردیم تا راضی شد و در وضوخانه را باز کرد و ساعتم را برداشتم.
و بازهم زدیم به جاده. نزدیکهای اراک خانوم کوچیک فوق العاده بی قراری می کرد. رفتیم توی شهر و براش سیب زمینی سرخ شده خریدیم. در خروجی شهر بودیم که یک سگ پرید جلو ماشین و ما زدیمش. در ماشین سمت راننده خراب شد. (انقدر که در باز نمیشد. وقتی اقای همسر می خواست پیاده شود, مثلا برای بنزین زدن, اول من باید پیاده می شدم, بعد ایشون از در سمت چپ ماشین پیاده میشدن :| )
خلاصه خدا رحم کرد بهمون. بعدش هی حالتهای احتمال بدتر را بررسی می کردیم: اگر می رفت زیر چرخ حتما ماشین چپ میشد, اگر بعد از اینکه زدیمش از شیشه می آمد داخل چی؟ اگر…. و بازهم صدقه کنار گذاشتیم و به صبح فکر می کردم که آقای همسر برایم تعریف کرد که خواب دیده بود که انگشتر فیروزه اش شکسته است.( سگ مذبور هم چیزیش نشد, بعدش دوید و رفت!)
صبح ساعت ۷رسیدیم اهواز. و یکصدا گفتیم: چقدررررررر هوا گرمه. آخ آخ شرجی. ما که عادت نداریم. ما تاااازه از طحران برگشتیم :مغرور
⇜ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…
در اهواز لباس گران است. ما معمولا در سفر لباس می خریم!
سلام
خیلی خوبه سفرهای هدفمند
این همه راه رفتین طهران لباس بخرین
:)
الحمدلله به خیر گذشت.
سلام
بخاطر لباس نرفتیم. روز دوم سفر یه کار اداری مهم داشتیم و آقای همسر به تنهایی رفت و انجامش داد و اومد که از صبح تا غروب طول کشید.
خب عزیزم یه خبر می دادی می اومدم دنبالت که تنها نمونی تو مهمانسرا…