بعضی وقتا یه چیزایی خیلی دل آدم رو می لرزونه. چند وقت قبل برای یکی از اساتیدم تو واتساپ پیامی فرستادم و ایشون هم گفتن که پیگیری میکنن. حالا امروز این دوتا پیام رو برام فرستادن:
سلام،خانم (…) ،شرمنده این مدت سرم خیلی شلوغ بود!وهم اکنون درحال رفتن مأموریت به کربلاهستم،نایب الزیاره شما،ببخشیدمعلوم نیست کی برمیگردم!حلال بفرمائید.
باز مرغ غزلم میل پریدن دارد
تا به ایوان نجف شوق رسیدن دارد
نمک سفره ام از حضرت زهراست ولی
باده از دست یدالله چشیدن دارد
آتش عشق تو افتاد به خار و خس دل
پس بدم دم به دم این شعله دمیدن دارد
همه ذرات جهان گرد علی می گردند
این طوافیست به والله که دیدن دارد
تکیه بر کعبه بزن وارث شمشیر دو دم
اشهد و ان علی از تو شنیدن دارد
ظفر از عشق علی سینه سپر باید کرد
تا علی هست به دل … قلب تپیدن دارد
پانوشت: یعنی این استاد دل منو با خودش به کربلا برد. خوش ب سعادتش
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…