ای روزها با خستگی هر چه تمام تر به خواب میروم (بخوانید بیهوش میشوم، مثل جنازه)
کابوس امتحان و استاد می بینم
و با بدبختی از خواب بیدار می شوم. وقتی بیدار میشوم و میبینم صبح شده نمی دانم چرا گریه ام میگیرد.
انتها نوشت:
نمیدانی چقدر رو خودم کار فرهنگی میکنم تا از خواب ناز بیدار بشم. (در این مکان نیشخند الزامی است)
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…