بالاخره یک سفر چند روزه به قم و تهران روزیمان شد. اولین بار است که با ماشین خودمان, مسافرت راه دور می رویم. زدیم به جاده. ساعت ۲ شب رسیدیم خرم آباد. رفتیم تو پارک یکی دو ساعت استراحت کنیم اما بدلیل زیق (ذیغ؟!) امکانات, آقای همسر بیرون از ماشین خوابید, من و خانوم کوچیک تو ماشین خوابیدیم. یک ساعتی نگذشت که پلیس اومد و اوضاع را بررسی کرد! فکر کردن آقای همسر تنهاست و علی الظاهر مردهای تنها خفته در پارک را می گرفتند! خلاصه ما رو دید تو ماشین و پرسید که باهم هستید و چرا چادر نزدید, گفتیم نداریم و رفت.
صبح رسیدیم سلفچگان و در یک استراحت کوتاه, برای تجدید قوا, کفش های دخترک رو جا گذاشتیم. (خدا قوتمان بدهد!)
نزدیک قم پنیر خریدیم و با آبجوش صلواتی فلاسک را پر کردیم که جایی صبحانه بخوریم. در قم فلاسک چپ شد و آبجووووووش ریخت روی پایم. همان پایی که چند سال قبل با اتو سوخته بود. هیچ امکاناتی نداشتیم, روغن سرخ کردنی زدم به پام!!! آی ی ی ی ی ی ی میسوخت. فاتحه پایم را خواندم و منتظر تکرار تاریخ شدم که تاول بزند. دستمال کاغذی گذاشتم روی روغن و جوراب و کفش پوشیدم و رفتیم زیارت. چقدررررررر دلتنگ زیارتش بودم. چقدررررررررر زیارت بانو خوب و دلچسب است. و چقدر زیارت خوب است وقتی که خانوم کوچیک پیش باباش باشد.
ساعت یک در گرما رسیدیم طحران. هوا گرم, بدون خوردن صبحانه, بدون ناهار, شب نخوابیدیم, مسیر مهمانسرا را سعی میکنیم پیدا کنیم, سر درد امان همسر را بریده, خانوم کوچیک بی قرار. اینجا بعد از لطف خدا, یک چیز بسیار کمکمان کرد: sygic! اپلیکیشن مسیریابی هوشمند و فوق العاده اندروید, که به زبان فارسی میگفت: از چپ برانید تا بعد از ۳۰۰متر وارد بزرگراه شوید. واقعا خیلی خوب و کاربردی بود, بوس براش!
بعد از اسکان, ناهار نیمرو خوردیم و سریعا خوابیدیم تا تجدید قوا کرده باشیم.
شام مهمان آقای همسر بودیم. چقدر خوب و دلچسب بود. خانوم کوچیک بسیار خوشحال بود. در پارک پیوسته و لاینقطع می دوید, همششششش می دوید. (+) وقتی که می خواستیم سوار ماشین شویم که برگردیم, خانوم کوچیک انقدر خوشحال بود که من و باباش را بوسید! (خانوم کوچیک بندرت ما رو میبوسد. بسیار در این زمینه سنگین برخورد میکند. اصلا چه معنی دارد یک دختر, پدر و مادرش یا دیگران را ببوسد؟؟!)
⇜ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…