حاصل ضرب

راهنمایی که بودم، معلم ریاضی مون عادت داشت از دانش آموزان بجای ماشین حساب استفاده کنه، برای ضرب های چند رقمی یا تقسیم های اعشاری. مثلا سرکلاس و وسط درس دادن روی تخته می نوشت ۸۷۰* ۵۰۴۳٫ بعد می پرسید: کی این ضرب رو حساب می کنه؟ و معمولا یکی از دانش آموزان زرنگ داوطلب می شد و سریع ضرب رو حساب می کرد و جوابش رو می گفت.
یه همکلاسی داشتم که دوست  صمیمیم هم بود و چند نیمکت بعد از من می نشست. اسمش سارا بود. سارا بهم گفته بود وقتی که مامانش مجبورش که درس بخونه، کتاب رو میذاره جلوش و ادای درس خوندن رو در میاره! ادای فکر کردن، زیرلب زمزمه کردن و غیره!!!!
یک روز که معلم ریاضی مون یه ضرب سخت پرسید، سارا داوطلب شد. اما حساب کردنش خیلی طول کشید. با ناخن سرش رو می خاروند. ته خودکار رو یک کم می ذاشت تو دهنش و ادای تفکر عمیق در می آورد و هی می نوشت. معلممون هی میگفت: سارا  چی شد؟ اونم هی میگفت: خانم الان حسابش میکنم!
کم کم یه طوری  شد که همه بچه ها سرشون رو به  عقب برگردونده بودن و غر می زدن که چقدر طول کشید!!!!!
من دو زاریم افتاد. جمیعا و همه با هم سرکار بودیم :| ضرب رو حساب کردم و جوابشو گفتم و معلم به تدریسش ادامه داد و سارا همچنان سرش رو می خاروند و ته خودکار می خورد و عمیقا فکر می کرد :دی
زنگ تفریح بهم گفت: حوصله ام سر رفته بود سرکلاس. خواستم فضا عوض شه!

پانوشت: خداوندگارا! از دست بندگان به تو پناه می بریم. باشد که رستگار شویم

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

تا مادر نشوی قدر مادر ندانی!

image
پاره تنم...

مادری یه حس خیلی خاصه. محبتش از اون نوعی نیست که هر دقیقه به بچت بگی:خیلی دوست دارم. نه! نوعش اینطوره که شخصیتت عوض میشه. تبدیل میشی به یه آدم از خود گذشته و فداکار. یه فرزند هیچ وقت متوجه نمیشه و درک درستی و واقعی از عمق محبت مادرش پیدا نمی کنه, مگر اینکه خودش تجربه کنه. کسی رو دیدم که به مادرش می گفت:انقدر که من بچم رو دوست دارم, تو هم منو دوست داری؟ مادرش لبخند زد. دختر گفت:اگر واقعا منو انقدر دوست داری, من خیلی نامردم که ازدواج کردم و رفتم به شهر دور.

هیچ وقت نمی تونیم زحمت هاشونو جبران کنیم. خودشونم اینو می دونن. ولی اگه بتونیم رضایت پدر مادرمون رو جلب کنیم, ان شاالله عاقبت بخیر می شیم.

“خانواده متعالی” را شنیدم

خانواده خوب” (قسمت اول و دوم که مجموعا شامل ۸جلسه است) و “خانواده متعالی” (۱۸ جلسه) رو از سلسله جلسات استاد پناهیان شنیدم. علاوه بر خانواده به بررسی و نقد سریال های صدا و سیما و فیلم های سینمایی پرداخته بود. تفسیر قرآن خوبی در بین صحبت ها گنجانده شده بود. (برای مثال توضیح.می داد که از عبارت “بالولدین احسانا” چهار بار در قرآن استفاده شده. درحالیکه منِ بیسواد فکر میکردم فقط یکبار اومده!) از احادیث مرتبط با موضوع و بسیار نابی استفاده می کرد. کلا بحث جوان پسند، جذاب و واقعا جدید بود. سبک زندگی اسلامی، واقعا جذاب و نویی را ترسیم میکرد. که برای کسانی که گوشی برای شنیدن دارند، خوب است. ربطی به تأهل و تجرد ندارد.

پانوشت:
من از سایت بیان معنوی دانلود کردم. دقیقا از  اینجا و اینجا و اینجا دانلود کردم.
بشنوید و استفاده کنید :) :گل

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

سیزده به رقص!

ابتدا نوشت:
شمال و غرب خوزستان جاهای بسیار دیدنی و بکری دارد (بخوانید: داشت!) که برای گشت و گذار بسیار مناسب هستند.زمین هایی معمولا مملو از گندم های برداشت نشده. کلا در بهار خیلی سر سبز، همراه با نسیمی دلنشییییییییین و دلچسب.
با این اوصاف در بهار و مخصوصا در سیزده بدر یکی از گزینه های محبوب برای گردش و تفریح همین مناطق شمالی و غربی هستند.
ما هم از همین  گزینه استفاده کردیم. روز دوازدهم رفتیم بیدستان. خوب بود. جای شما بسیار خالی! جایی که رفتیم تقریبا هیچ کسی بجز ما آنجا نبود. اما شب که آقایان برادرهایم را دیدم، گفتند که فردا (یعنی سیزده بدر) بیرون نمی روند. چون همه جا بزن و برقص است! راستش خیلی حرفشان را جدی نگرفتم. اما وقتی از سیزده بدر برمیگشتیم با تعجب دیدیم که از هر گوشه و کناری عده ای مشغول تکان دادن هستند. عجیب تر این بود که بعضی ها سر جاده اصلی و بین شهری را برای پیست رقص انتخاب کرده بودند. با آهنگ های بندری و یا توشمال (موسیقی محلی بختیاری). کم کم این ذهنیت برایمان پیش آمد که نکند این هموطنان عزیز تفسیرشان از سیزده بدر چیز دیگریست. هموطنان عزیزی که در خانه شان به تکان دادن خویشتن مشغولند. در عروسی ها به تکان دادن خویشتن مشغولند و برایشان چه هنجارشکنی دلپذیری است  که در سر جاده اتوبان چهاربانده و در ملأ عام و بصورت مختلط تکان بدهند و شادی کنند و تفریحات سالم داشته باشند و سیزده برقص خوب و خوشی از خویشتنِ خویش بجا بگذارند!
پانوشت: با آرزوی توفیقات روزافزون برای هموطنان عزیز و شادزیست!

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…