اغلب زمستان ها سرد و دلگیرند. زمستان های کودکی مان سردتر بودند. صبح های سردی که مچاله شده و زیر کاپشن های قرمز و صورتی مان به مدرسه می رفتیم و شالگردنها رو جلوی بینی مان می گرفتیم. من هنوزم آن پیرمرد سیگار فروش را بیاد دارم که هر روز در یک حلب ۱۷کیلویی روغن، تخته های جعبه های میوه را با نفت آتش می زد و من همیشه کمی کنارش می ایستادم تا دستانم کمتر یخ بزنند.
امسال زمستان خوزستان دیر آمد. یکی دو هفته ای هست که در حدی سرد شده که بخواهیم بخاری را روشن کنیم. حتا در واتساپ پیامی دیدم: “زمستان کمتر ادای تابستون رو دربیار… کمی خودت باش”
زمستان شاید سرد نبود ولی عجیب دلگیر بود. پاییز هر چند به قول اخوان پادشاه فصل هاست اما من هنوزم و تا همیشه بهار را دوست دارم. بهار زیبا و سبز. بهار زیبای جنوب.
پانوشت:
یعنی متن رو یه طوری نوشتم که انگار در حالی میرفتم مدرسه که تا زانو توی برف بودم و از کوره راه ها عبور می کردم :دی
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…