دور میز ایستاده بودیم و هر کدام از دوستان سوالی میپرسید. جلسه بعد کلاسها کیه؟ بیمه دقیقاً چقدر از هزینه رو میده؟ کدوم بیمارستانها طرف قردادند؟ موقعش که شد چکار کنیم؟
منتظر بودم تا نوبتم بشود و منم سوالم را بپرسم. نگاهی به دوستانم انداختم. دور میز ایستاده بودیم و همه باردار. همه مان مهرماه زایمان میکردیم. از همدیگر شماره میگرفتیم و میگفتیم وقتی رفتی بیمارستان بهم خبر بده. خندهام گرفته بود. باورم نمیشد. من همان دانشجوی یکی دو سال پیشم با کیفی پر از کتاب و جزوه که در همین خیابان نادری چقدر کتابفروشیها را به دنبال یک کتاب بالا و پایین رفته بودم. حالا در طبقه ششم یکی از ساختمانهای خیابان نادری از خانم نداف میپرسیدم: شما با بیمه ما قرداد ندارید؟ او میگفت: نه.
من همانم. تغییر تا کجا؟؟
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…