ترم اول دانشگاه بودم. امتحان درس listening & speaking. اسمم را صدا زد. وارد آزمایشگاه شدم. استاد تنها نشسته بود. نگاهی به برگه هایش انداخت و پرسید: How you find a new friend
خیلی مِن مِن کردم. یادم میاد که نمی دونستم چی بگم. گفتم که خودم رو در محیط های جدید قرار میدهم. نگاهی تازه به اطرافم می اندازم تا اونایی رو که تا حالا به چشم دوست بهشون نگاه نکردم رو دوست خودم ببینم و در اخر گفتم که میدونم جواب خوبی به این سوال ندادم و ممکنه که به یه سوال دیگه جواب بدهم؟ و استاد سوال دیگه ای پرسید.
الان بیشتر از ۵ سال از اون روز می گذره. هنوز نمی دونم چطور میتونم دوست جدیدی پیدا کنم؟ بیشتر دوستام رو اتفاقی باهاشون دوست شدم. خودم دنبال دوست نبودم. حالا که فارغ التحصیل شدم بیشتر احساس می کنم که از دوستام دور شدم. و دوستای واقعیم رو بیشتر شناختم. اونایی که منو تو دانشگاه میدیدن و ذوق میکردن و منو بغل میکردن و میبوسیدن و میگفتن که چقدر دلشون تنگ شده و من کجا بودم (در حالیکه من جایی نرفته بودم)، دوستای واقعیم نبودن. فقط دوستایی بودن که تا منو میدیدن خوشحال میشدن.
به این نتیجه رسیدم که بسیاری از دوستام ، نمی خوان هزینه مالی تلفن رو بپردازن، یا هزینه زمانی بذارن و به دیدنم بیان. فقط دورادور بهم فکر می کنن و خودشون از این موضوع خیلی خوشحالن و احساس می کنن که دوستای بسیار خوبی برای هم هستیم!!
اونایی هم که از این دسته استثنا هستن، بعد جغرافیایی زیادی با هم داریم. و زمونه ما رو از هم خیلی دور کرده.
به جز این گروه دوست دیگه ای ندارم!
هنوز هم نمی دونم چطور میتونم دوست جدیدی پیدا کنم؟؟
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…