آتش در هتل+شب نوشت

 (من وقتی که میخوابم،
خیلی با یه مُرده فرقی ندارم. اگر خوابم عمیق باشد و خسته هم باشم با هر صدایی
بیدار نمیشم
)

شبی از شبها در کربلا در هتلی که در پست قبل ذکر شد. خواب
بودم. یه دفعه یه صدایی اینطور آمد: «هتل آتیـــــــــــش گـــــــــــــــــــــــــــــرفت….»

زنداداشم پاشد و به سرعت دنبال
روسری میگشت یا چادری، چیزی که بپوشه. من تنها تلاشی که کردم این بود که کمی چشمام
رو باز کردم. امینه پرده رو زد کنار. شعله های آتیش افتاد رو دیوار. زنداداشم و
امینه بیشتر هول شدن. زنداداشم آمد و تمام تلاشش رو کرد که من بیدار بشم که نشدم و
آتیش خاموش شد.

فردا صبح متوجه شدم که اونی که داد زد هتل آتیش گرفت و
تونست منو از خواب بیدار کنه، روحانی کاروانمون بود. و اونی که اتاقش آتیش گرفته
بود یکی از همکاروانیهامون بود که یه شغل خیلی مهم داشت. با فریاد روحانی کاروان
تمام آقایون پاپتی به راهرو دویدن و با هجوم به اتاق آتیش گرفته شده، پرده رو کندن
و با کپسول های آتش نشانی، آتش را خاموش کردن. شیشه های اتاقهای مجاور ترکیده
بودن. همه ترسیده بودن.

شهرداری کربلا و نجف، سیستم جمع آوری زباله ندارن. مردم زباله
هاشون رو یه گوشه جمع میکنن و آتیش میزنن. هم در این هوا، گرم میشدن، هم با دود
بوجود آمده اعلام وجود میکردن و هم از شر زباله ها راحت میشدن. یه عده از افرادی
که وضعیتشون نامعلوم بود پشت پنجره اتاق آقای د. آتیش به پا کردن و شیشه ها ترکیده
بود و باقی ماجرا.

بعضی ها میگفتن که آقای د. شناسایی شده و میخواستن ترورش
کنن!!! یه عده دیگه میگفتن که افراد نامعلوم الحال، معتاد بودن و میخواستن با آتیش
خودشون رو بسازن! بعضی ها هم می گفتن که گارسون ها میخواستن زباله های آشپزخانه رو
نابود کنن و خلاصه بازار شایعه داغ بود.


شب نوشت:

دیشب ساعت ۷:۱۵ زبانکده داشتم. یک ربع به هفت تند تند آماده شدم که برم. دم در داشتم کفشام رو واکس میزدم که گفتم: ماااااااااااااااااماااااااااااااان…..خداااااااااافظ…. من رفتم…..

مامان آمد و یک کم حرف زدیم. لباس گرم پوشیدی؟… سرده دختر… سرماخوردگی ات بدتر میشه…مواظب باش…. خیابونا تاریکه….راستی فردا هم میخوام برم خونۀ زهراخانم اینا(دوستِ مامان) باهام میای؟

فرانک: مگه نگفتی چهارشنبه میرم؟

مامان: خب فردا چهارشنبه است دیگه!

فرانک:  … پس یعنی امروز سه شنبه است؟؟؟

مامان:

فرانک: ( من در حال در آوردن کفش از پام!)من جداً آلزایمر گرفتم… من که روزهای زوج زبانکده دارم… فکر کردم امروز چهارشنبه است!چقدر درس خواندم!

مامان:(اسمایل غش کردن از خنده! که من این اسمایل رو پیدا نکردم!)

فرانک:

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

اندر احوالات مسجد کوفه

جونم براتون بگه که مسجد کوفه همون مسجدیه که امام علی در محرابش ضربت خورد،
مردم گفتن مگه علی نماز هم میخواند که در مسجد کشتنش؟ مگه علی مسجد هم میرفت؟؟

مسجد کوفه همون مسجدیه که امام علی در دکه القضاء می نشست و قضاوت های
مشهورش رو میکرد. قضاوت هایی که قضاوت نبودن و معجزه بودن. بعضی ها میگن که مسجد
جای قضاوت نیست. پس دکه القضاء نشون دهندۀ چی بود؟

مسجد کوفه همون مسجدیه که تمام ۱۲۴هزار پیامبر در اون نماز خواندند.

مسجد کوفه همون مسجدیه که پیامبر در سیر به معراج در آن دو رکعت نماز خوانده.

مسجد کوفه همون مسجدیه که امام سجاد از مدینه به کوفه آمد. در مسجد کوفه دو
رکعت نماز خواند و بدون اینکه هیچ کار دیگه ای انجام بده، به مدینه برگشت.

مسجد کوفه همون مسجدیه که وقتی حضرت مهدی_اروحنا فداه_ بیاد، مرکز حکومت خودش
قرار میده.

مسجد کوفه همون مسجدیه که دم درش کفشداری داره!!! ما مث همۀ بنی آدم کفشهامون
رو تحویل دادیم. مژده (زنداداشم) هم کفشاش رو تحویل داد. ولی کفشداریه بهش شماره
نداد. حالا مگه هرچی ما بهش میگیم: عمو… بهمون شماره ندادی. مگه حالیش
میشد؟؟دوره افتادیم بین هم کاروانیهامون. یکی از خانمها عرب بود. بهش گفتیم قصه
مون اینه، بیا به این یارو بگو که کفشامون رو برداشت، ولی شماره نداد. خانمه میگه:
«این چیزی که شما میخواین سخته. من عربی ام ضعیفه! نمیتونم بگم» خولاصه یکی دیگه
اومد و بعد از کلی ایما و اشاره حالیش کردیم مشکلمون رو. بهش گفتیم که کفشه مشکیه
و طبی. کفش قهوه ای آورد. چکمه آورد. اسپرت صورتی آورد. میخواستم بهش بگم که الحق
و الانصاف که عربی. به مژده گفت که بیا تو و کفشت رو پیدا کن تا شماره ات رو بهت
بدم. بعداً متوجه شدیم که شماره رو یه نفر دیگه برده بود….

مسجد کوفه رو اینطور براتون توصیف کنم که یه زمین مستطیل در نظر بگیرید. یه
دیوار دور این مستطیل. از دیوار به طول ۵ متر ( و در ضلع قبله، به طول ۱۵ متر) سقف
دار. برای اینکه سقف نریزه هم یه عالمه ستون داره. ستون های کلفت و بلند. وقتی
میخوای سقف رو نگاه کنی گردنت درد میگیره. در دو گوشه این مستطیل هم دوتا گلدستۀ
بزرگ و بلند و خوشکل هست که آدم رو یاد مسجد شره میاندازه(حالا یکی نیست بگه مگه
تو مسجد شجره رو دیدی؟؟؟) به جز اون فضای مسقف که مث شبستان هستش، بقیۀ زمین میشه
حیاط. یه حیاطی که همه اش مث حرم امام رضا سنگه و وسطش یه حوض سنگیه . سنگها همه
شون سفیدن. اون حوضه هم همون جاییه که آبهای طوفان نوح از اونجا جوشید و کشتی نوح
همون جا ساخته شد و همون جا هم به گل نشست.

یه گنبد زرد هم داره که بعید میدونم طلا باشه که برا مسلم به عقیله. همون که آمد
به کوفه تا ببینه اوضاع ردیفه یا نه. قبر مختار و مرقد هانی بن عروه هم همونجاست.

در کتاب آداب زیارتی که من داشتم، بعد از زیارت نامه مسلم بی عقیل یه شعر
نوشته بود:

                      من که از عشق رُخت دربدرم

                                                      بنگر خاک اسیری به سرم

                     من و یک شهر ز بی مهری ها

                                                       اثری نیست اینجا ز وفا

                    روز بر دامن من چنگ زدند

                                          
           شام از بام مرا سنگ زدند

                   روز بر من همگی پیوستند

                                         
            شب در ِ خانه به
رویم بستند

خداییش مسجد با صفاییه. نماز هم که شکسته نیست. خونۀ امام علی هم که در کنارشه
و مرقد خدیجه بنت علی هم همون نزدیکی هاشت. حدود ۴۰۰ و یا ۵۰۰ متر اون ور تر هم
مرقد میثم تماره.

مسجد کوفه خیلی اعمال داره: مقام حضرت ابراهیم، مقام خضر نبی، دکه القضاء، بیت
الطشت، محل ساختن کشتی نوح (همون حوضی که گفتم)، دکه المعراج، مقام نبی الله آدم،
مقام جبرئیل، مقام امام سجاد، مقام حضرت نوح، محراب امیرالمومنین.

 

فکر کنید که تمام این مقام ها(بجز اون حوضه) همه شون نماز  و دعاهای مخصوص داشتن و وقت هم تنگ بود. تمام
طول مسجد ما در حال دویدن بودیم. خیلی با صفا بود. مسجد کوفه یکی از اونجاهایی بود
که خیلی باش صفا کردم. خلاصه اگه کمر ندارین یا پاتون درد میکنه، اون ورا آفتابی
نشین…

ای خدا بازم
خودت هوای ما رو داشته باش….





Normal
۰




false
false
false

EN-US
X-NONE
AR-SA