اراذل و اوباش

دست آویز بیگانه!

آشوبگر!

نا آگاه فریب خورده!

ای مخلِ امنیت اجتماع!

شرور!

جاسوس!!

اوباش!

دانشجو!

روزت مبارک

………………………………………………

پ ن: امروز آپ کردم که هم عید رو تبریک گفته باشم و هم روزتونو…. فردا بچه های خوبی باشین و درس بخونین… مبادا بپرید تو حیاط دانشگاه و شعار بدین که کارتون می افته با حراست…..من برا خودتون میگم….

 

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش….

اندر ادب دانشجویی (۲)

 –         استاد داره درس میده. (این جناب استادی چقدر درس میدهد!). یک دفعه سوالتان می آید. به جای اینکه وسط حرف استاد بپری، سوالت را یادداشت کن، بزودی در بین حرفهای استاد جوابت را میگیری. اگر هم جواب نگرفتی، استاد  حتما می پرسد که سوال ندارید؟؟؟ الان وقتشه…

–         استاد داره درس میده، دانشجوی علاقمند به فکر طرف افتاده! دانشجوی خلاق هم داره با دوستش درباره فیلم (…) صحبت میکنه. دانشجوی بلاگر هم به دنبال سوژه برای بلاگشه! زشته به خدا! لطفاً سر کلاس توی باغ باشید. برای خودتان، آینده تان، خوشحالی مادرتان، جیب پدرتان  خوب است.

–         دیگه استاد درس نمیده. بعد از کلاس با دوستت قرار داری. اصلاً یادت نیست، نبوده و نخواهد بود! این نرسیدن به بلوغ اجتماعی است. لطفاً کمی خوش قول باشید. (لازم به ذکر است که در این مورد اگر دوست مورد قرار واقع شده از جنس دیگری باشد، قرار هرگز فراموش نمیشود. نمی دونم چرا؟؟)

–         با دوستت میری بقالی محل. یک کیلو تخمه سفارش میدی و بعد هم میزنی به کوچه علی چپ. آخه جناب خسیس این نشان دهنده شخصیت پایین اجتماعی شماست. شما که خسیس نیستید، هستید؟

یه آشنایی داشتیم( دقت کنی: داشتیم) همیشه با اتوبوس این ور و اون ور می رفت و هیچ وقت هم بلیط نمیداد. روی بعضی از اتوبوس ها و یا پشت بلیط ها نوشته ای توجهم رو جلب کرد: ارئه بلیط، نشانه شخصیت شماست! یاد اون آشنامون افتادم.

لازم نیست برای اینکه خسیس (بلا نسبت شما) جلوه نکنی، تمام پولهاتو در تی ثانیه خرج کنی. لارج بودن، همیشه هم خوب نیست.

–         با غیبت دیگران را کردن، تمام شخصیت که هیچ تمام آنچه هستید را تخریب کرده اید. دقیقا این موضوع حقیقت دارد که وقتی کسی غیبت شما را پیش کسی میکند، غیبت کسی را هم یپش شما میکند!

–         بعضی اقات تو تاکسی میبینیم که کرایه ۳۰۰ تومنه، خانم ( آقا) ۵۰۰۰ تومنی میده به راننده. راننده محترم در همچین مواردی میخواهد خودش و اون آقا (خانم) را بکشد! پول خرد داشتن بعضا خیلی خــــــــــوب است!

–         و در آخر اینکه، مودب نشستن در مقابل استاد باعث افزایش یادگیری میشود( امتحان نکنید، عمل کنید که حقیقت دارد!)

ترم پیش که آزمایشگاه داشتیم یکی از همکلاسی های گرام، صندلی اش رو تاب داده بود و اون ورکی نشسته بود. این نشان دهنده ادب دانشجویی است؟؟؟

 

موفق باشید!!!

 

 

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

اندر ادب دانشجویی

 

–         میریم سایت دانشگاه. میخوایم یه ایمیل بزنیم به استادمون. ۱۵۳ نفر ازمحتوای ایمیل اطلاع پیدا میکنن. چطور؟ یکی شون استاده. ۱۵۲ نفر باقی مونده هم دانشجو هایی هستن که مودبانه خودشون رو انداخته بودن رو سیستم ما و داشتن کارهای ما را پیگیری!! میکردن.

کی میخوایم یاد بگیریم که نباید تو کیف کسی نگاه کنیم؟ کی میخوایم یاد بگیریم که اگه در حیاط باز بود، توخونۀ مردم رو نگاه نکنیم؟ کی میخوایم یاد بگیریم که  سیستم دوستمون رو ، تو سایت دانشگاه، مورد مطالعه قرار ندیم؟ کی میخوایم به بلوغ اجتماعی برسیم؟

         استاد می آید. مثل همیشه، چند نفری دیر میان. بعضی ها یه طوری وارد میشن و میان میشینن که کسی اصلا متوجه دیر آمدنشان نمیشه. اما امان از اون لحظه ای که یه خانم خوش تیپ با کفش پاشنه باریکش وارد بشه. اذهان عمومی رو بر هم میزنه. استاد باید ساکت بشه تا تتق تتق کفش خانمٍ پرنسس تموم بشه.

کی می خوایم یاد بگیریم که هر لباسی مناسب با یه جایی هستش؟ آرایش عروس مناسب با دانشگاه نیست. همین طور لباس عروس ( و یا داماد). کفش پاشنه دار، مناسب با دانشگاه، ادارات و به خصوص بیمارستان نیست. لازم نیست وقتی که میریم دانشگاه، تمام کلاس بوی ادکلن ما رو بده….

–         تو این دوره زمونه که هدیه به دنیا آمدن نی نی ها هم گوشی و خط موبایل شده، دیگه داشتن موبایل اصلا کلاس نداره. پس لازم نیست که مدام تو دستت باشه و به همه اعلام کنی که … بله…. شما هم گوشی تان آخرین مدله….

–         استاد می آید. مث همیشه، داره درس میده. دررییییییییییین…..دییییلییییییییییییننگگگگ….. دووووووولووووووووونگ…. واوبلا لیلی …. (اینها همه زنگ موبایل همکلاسی های محترم است و اون اخری زنگ موبایل استاده!)

سایلنت رو واسه همچین روزی ساختن. گوشی ات رو بذار رو سایلنت و سعی کن نشون بدی که به  دانشجوی به تمام معنایی.

–         استاد داره درس میده. آقا ( خانم) محترم اون لنگه دمپایی (آدامس) رو از دهان مبارک خارج کن. سعی کن یه اپسیلن، احترام استاد رو حفظ کنی. شاید آخر ترم یه خرده بیشتر هواتو داشته باشه!

         بازم استاد داره درس  میده. خانم(آقا) نیش باز تا بنا گوش. تازه، تو چشم استاد هم داره زل زل نگاه میکنه. بی خیالِ استاد شده که داره درس میده. چرا به حرف دوستت یا به اسمسی که تازه خوندیش نیخندی؟ اون وقت که میگی استاد منو اندخت!

 

ادامه دارد…..

 

 

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

از رییس دانشگاه چی میخواین؟

 فکر نمی کنم کسی وجود داشته باشه که از هدیه گرفتن بدش بیاد. توی تقویم رو که نگاه میکنی، مناسبت های زیادی وجود داره: از روز پرستار و بهورز گرفته تا روز پدر و مادر و کارگر و کارمند و معلم و … . یه زمانی همۀ ما دانش آموز بودیم. و روز دانش آموز برامون مهم بود. اما الان دانشجوییم و یه ۱۶ آذر. اگه قرار باشه رئیس دانشگاه بهتون هدیه بده، برای روز دانشجو از رئیس دانشگاه چی میخواین؟

 

 کلاس ۴۰۳  –  ساعت ۱۰ صبح

چندتا از همکلاسیهام سخت مشغول درس خوندن هستن. آخه امتحان میان ترم داریم. میرم پیششون و بهشون میگم که برای روز دانشجو از رییس دانشگاه چی میخواین؟ میخندن ویکی شون به اسم ن ک میگه: ازش میخوایم که بهمون تخفیف شهریه بده. دوستش هم میخنده و تایید میکنه.

 

بوفه  –    ساعت ۱۲

مث همیشه، بوفه شلوغ پلوغه. یه صف طولانی. یه پنجره کوچیک. افتخاری هم داره چهچهه میزنه و صداش فضا رو پرکرده. هیچ صندلی خالی ای وجود نداره. چند نفر بلند میشن که برن، از بچه های معماری ان. میرم پیششون: برای روز دانشجو از رییس دانشگاه چی میخواین؟ یکی شون  که خودش رو   آ م   معرفی میکنه،میگه: مگه روز دانشجو کی هست؟! یکی دیگه شون میگه: یه بوفه درست و حسابی که قیمت هاش دانشجویی باشه و کیفیت خوبی داشته باشن.

 

 

نماز خانه  –   ساعت ۱۲:۳۰

نمازخونه شلوغ ترین جای دانشگاه ماست. صف های نماز که mp3  اند. سر و صدا. بوی نامطبوع.  جدیدا هم که نمازخونه فرش  شده و یک کم قیافه گرفته. خانم  ز ی  کنارم نشسته، دانشجوی عمرانه. نمازش که تموم میشه. کتابش رو بر میداره که درس بخونه. در جواب سوالم میگه: ای کاش یه کاری میکردن که جمعیت کلاسها کمتر بشه. کلاس که شلوغه، نمی تونیم خوب استفاده کنیم.

 

سلف  – ساعت ۱۳

غذای سلف قیمه است. این طور به نظر میرسه که آشپز دانشگاه فکر میکنه که خیلی قیمه هاش خوشمزه اند و یا اینکه غذای مورد علاقه اش قیمه است. این ترم هر بار که آمدم، غذا قیمه بود.  چند نفر رو میبینم که دارن با عجله غذا میخورن. ساعت یک کلاس دارن. دیر شده. اما خودشون میگن که استادشون آن تایم نیست. به خاطر همین میمونن که جواب سوالم روبدن. کامپیوتر میخونن. میگن که ما همه چی میخوایم!!! از خوابگاه گرفته تا یه سایتی که تمام روز بشه ازش استفاده کرد و وقتی کلاسه، تعطیل نباشه.

 

 

تلفن کارتی  –  ساعت ۱۳:۳۰

پارسال تعداد تلفن کارتی ها بیشتر شد. هر موقع که رد میشم، کسانی رو میبینم که دارن با تلفن صحبت میکنن. اما امروز فقط یه نفر اونجا بود. اسمش ف ن بود، از بچه های حسابداری. یه نگاهی عمیقی بهم کرد و گفت: خوب بود که یه فکر برای سطح علمی دانشگاه می کردن. مثلا برای انتخاب استادها از آزمون استفاده میکردن تا بتونن از اساتید بهتری استقاده کنن.

انگار دلش پر بود!

 

صف زیراکس  –  ساعت ۱۵

پاییزه. هوا کمی خنک شده. اما ایستادن سر صف زیراکس، هیچ وقت خوشایند نبوده و نیست. همهمه است. یکی میخواد پرینت بگیره. یکی از شناسنامه اش میخواد کپی بگیره. یکی یه سی دی دستشه و میخواد رایت کنه. خیلی ها  هم جزوه میخوان. فقط هم یه نفر جوابگوی این همه تقاضا است. حالا یه نفر این وسط هست که سوال داره و میپرسه: برای روز دانشجو از رییس دانشگاه چی میخواین؟ یکی که خونش به جوش آمده، بدون اینکه خودش رو معرفی کنه و یا بگه که چی میخونه، به برگه هایی که تو دستشه اشاره میکنه و  میگه: یه طوری اینجا رو سر و سامان بدن. میخوام پرینت بگیرم. نیم ساعت تو صف بودم، الان هم که پرینت گرفت، یه صفحاتی رو اشتباه پرینت گرفته. به اینترنت هم که وصل نیست و سیستمشون پر از ویروسه.

 

رییس محترم دانشگاه، شما میخواین به ما چی بدین؟

…………………………………………….

پ ن: این پست دقیقا به دانشگاه خودمون بر میگرده. خودتون بزرگید و ببخشید اگه بعضی جاهاش نامفهومه.

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

 

جزوه هایم کو؟

جزوه هایم کو،

چه کسی بود صدا زد: دانشجو؟

آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ.

هم اتاقی ام در خواب است.

و منوچهر و پروانه، و شاید همۀ مردم شهر.

تمام ترم به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد.

و نسیمی خنک از حاشیۀ سبز پتو خواب مرا می روبد.

بوی غذای سلف می آید.

غذای من پر از آواز پر چلچله هاست.

باید امشب بروم.

 من که از بازترین پنجره با رییس دانشگاه صحبت کردم

حرفی از جنس وعده و قول نشنیدم.

هیچ چشمی از روی ادب به زمین خیره نبود.

کسی از دیدن یک استاد مجذوب نشد.

هیچ کس زاغچه ای(دانشجویی) را سر یک مزرعه(کلاس) جدی نگرفت

یک نفر باز صدا زد: دانشجو!

جزوه هایم کو؟

باید بروم…

…………………………………………………………….

پ ن: شعر سهراب رو خودم به این روزگار درآوردم. ایشالا سهراب ببخشه منو!

 

 

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…