قبل از رفتن، مامان دوست داشت که بره سر مزار
مامانش. مامان بزرگم رو- هر چند خودش وصیت
نکرده که مبادا دردسری درست کنه برامون- در زادگاهش به خاک سپردیم. امروز ساعت ۱۲
راه افتادیم به سوی زادگاه مامان بزرگ. از زادگاهش متنفرم. چون بعد از چندین سال
در یکی از تلخترین روزام( روز خاکسپاری مامان بزرگ) دوباره پامو به شهرش گذاشتم:
دیوارهایی که از سنگ تراش خورده هستن و پنجره هاشون چوبیه. هوا خیلی عالی بود. اما
من از زادگاه مامان بزرگ … بی خیال…
موقع برگشت، سر راه بابا یک عدد گوسفند خرید.
بله، درست خوندی، بابا یه گوسفند خرید و همونجا هم داد سرش رو بریدن و پوستش رو
کندن و گوسفند رو با تمام متعلقات ( کله و پاچه ها و سیراب و جیگرو دل و …) به
خانه آورد. امشب ما به عنوان شام بره کباب و جیگر کباب و دل کباب و قلوه کباب و
شیشلیک داریم به همراه پلو. همۀ برادران گرام هم دعوت شده اند. ما از گرسنگی هلاک
شدیم. یکی از داداش هایم سر راه، پیش فلکه توپ خونه، ماشینش خراب شده و داداش
بزرگم رفته کمکش و ما اینجا همینطوری آویزون موندیم که بیایند تا بساط کباب
بختیاری اصیل را راه بندازیم.
بابا میگه که قبل از رفتن میخواد تقویتمون کنه!
فردا شب هم کله پاچه داریم. امشب هم میخوایم سیبیل هامون رو با دمبه چرب کنیم!
مشکلیه؟؟ بعضی وقتها فکر میکنم اگر در روستا زندگی میکردم، آیا نوع سلیقۀ خانواده
ام در غذا خوردن فرقی داشت؟؟
درباره سفر کربلامون هم اینو بگم که مامان گیر
داده که باید هرچیزی رو که میخوای ببری باید پاک باشه. من کفش اسپرتم را شستم!
کیفم را سیم و صابون کردم. مامان حتی از کش موهایم هم نگذشت و آنها را هم شستم. سه
روز است که فقط دارم میشورم و میسابم اما مامان راضی که نمیشه. میگه باید پاک
باشن…. دیروز بهش گفتم: مگه نجسن که
باید پاک بشن؟؟؟گفت: با این طرز فکرت نمیدونم چطور داری میری زیارت و مث همیشه
تعدد رکورد در زیارت ائمه را به رخ ماکشید. مامان دیگر نمیتواند تعداد دفعات سفر
به مشهدش را بشمارد و همش به من میگوید: همین کارا رو کردی که با این سِنِت فقط ۹
بار رفتی مشهد!
با این اوصاف اگر بزودی دیدید که طبق گزارش یک
مادر چرکولک ترین زائر امام حسین را معرفی
کردند، زیاد تعجب نکنید. مامان دستی در اغراق کردن دارد!!
ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…