و بازهم بوی ماه مهر!

حالا خوبه دوستم عقد کرده ها، نه خودم.

تو دانشگاه راه میرم، هر کی منو میبینه، اول میگه: سلام خوبی؟؟ و مطمئناً جمله بعدش اینه:«نرفتی؟؟» و جواب منم اینه:«نه پا برجا ایستاده ام!!» و سوالهای دیگر: راسته کلانتر عقد کرد؟/ شوهرش چیکارس؟؟/ کجاییه؟؟/ فامیلیش چیه؟؟/ غریبه؟/ فامیله؟؟/ رفتی عقدشان؟/ جشن گرفتن؟؟/ کی عروسی میکنن؟؟/ چرا نمیاد دانشگاه؟؟و….. (این نقطه چین ها با توجه به عمق ذهن پرسشگر طرف مقابل ادامه پیدا میکند…)

اصن یه سوال بنیادین برام بوجود اومده: به من چه ربطی داره این سوالها؟؟ و مهم تر اینکه: به آنها چه ربطی داره؟؟ بذار بیاد دانشگاه از خودش بپرس. خسته ام کردی، خب…

بازم دانشگاه شروع شد. دو روزه که میرم یونی. هنوز هیچی نشده به روزمرگی افتادم. به این نتیجه مبرهن رسیده ام که دانشگاه انقدری که از ما وقت میگیره به ما چیز یاد نمیده.

اصن….

هیچی، ولش کن.

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.