زمان: چند روز پیش، عصر // لوکیشن: هال، روی مبل بزرگه
رو مبل کنار همسر نشستم و داریم حرف میزنیم یواش. بعضی وقتها در گوشی…
یک کم بلند حرف میزنیم و میخندیم و وسط خنده با دست میزنم روی پاش. نرگسسادات هم روبرومون وایساده و بلند بلند میخنده.
یدفعه میاد رو مبل و بین ما میخواد بشینه و ما رو هل میده ومیگه: به من جا بدید… به من جا بدید…
میخندیم. جا بهش میدیم و میچلونمیش.
تو دلم میگم: کاش فاطمه سادات هم بزرگتر بود و با ما میخندید
سلام امسال مشهد نیومدین؟
سلام. نه نیومدیم. چون بچه ها کوچیکن و یک کم سخت بود. نمیدونم کی قسمتمون بشه…
ان شالله به زودی مشرف شین.
ان شاالله… ممنون
وای از دست تو ارزو مردم از خنده
خدا هر چهارتای شما رو حفظ کنه
تو کدوم مرجانی؟ امکمیل؟