انشای این روزهای ما


صبح است.

دلها پر از غم است.

چشم ها پر از خواب است.

همه تنها هستند.

اینجا هیچ کس، دوستی ندارد.

این بود قصه هر روز ما…

شب شد.

دلها به فردا امیدوار شد.

چشم ها پر از خواب شد.

اما خواب به چشم کسی نیامد.

این است قصه هر شب ما…

پدرم میگفت:

زندگی سر بالایی دارد.

مادرم میگفت:

زندگی سرازیری دارد.

اما من میگویم:

زندگی هر چه که هست،

جریان دارد.

می گویم:

تا خدا هست و خدایی میکند،

امید هست، فردا روشن است

میگویم:

ای خدا بازم خودت هوای ما رو داشته باش…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.